حکایت
پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت این فرزند تست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند برو سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت[۱۴] منتهی شدند. ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت[۱۵] فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت بر رأی خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسانست و طباع مختلف
بر همه عالم همیتابد سهیل جایی انبان میکند جایی ادیم[۱۶]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)