بدون گل سرخ مهم نیست
دختر برای صدمین بار به خودش گفت : ( باید یه کاری بکنم ) ولی هیچ کاری نکرد تنها فنجان قهوه اش را برداشت و کمی از آن خورد . این سومین قهوه تلخی بود که سفارش داده بود . قهوه اش که تمام شد به ساعتش نگاه کرد . به این فکر کرد که ( باید یه کاری بکنم ) ولی باز هم کاری نکرد . تنها به وسایل روی میز خیره شد و نفس بلندی کشید . روی میز سه فنجان قهوه خالی ، یک فندک ، یک پاکت سیگار و یک زیر سیگاری که چهار فیلتر له شده در آن بود ، قرار داشت و درست در وسط میز گلدان بزرگ و ظریفی دیده می شد که گل سرخی در آن گذاشته بودند . پسری وارد کافی شاپ شد . به طرف میز دختر آمد و روبروی وی نشست . پسربلند قد و خوش لباس بود . پوست صورتش سفید شده بود و به دختر خیره شده بود .
پسر گفت : سلام.
دختر گفت : سلام .
و خواست لبخند بزند اما نتوانست . پسر دور و برش را نگاه کرد . با دستش به گارسون اشاره کرد و زیر سیگاری را از جلوی دختر به طرف خودش کشید . کبریت و پاکت سیگاری را از جیبش در آورد . یکی از سیگار ها را روشن کرد . به گارسون که نزدیک می شد گفت : ( یه آب پرتقال و یه قهوه تلخ لطفاً ). دخحتر یکی از سیگارها را روشن کرد و به چشمهای پسر خیره شد . پسر گفت : ( خوب ؟) دختر گفت : ( من توی این هفته خیلی فکر کردم . ) گارسون آب پرتقال و قهوه را آورد و روی میز گذاشت . پسر آب پرتقال را جلو خودش گذاشت . دختر گفت : ( من دوست ندارم اینجوری تموم بشه . )
( من نمی خوام تموم بشه )
پسر شانه هایش را بالا انداخت و به میز خالی کناری اش نگاهی انداخت . پسر خاکستر سیگارش را در زیر سیگاری گیراند و زیر سیگاری را به طرف دختر هل داد . دختر گفت : ( ما نقشه های خیلی زیادی کشیده بودیم ، نباید اینجوری بشه من نمی زارم . ) قهوه اش را برداشت و به این فکر کرد که : (باید یه کاری بکنه ) خاکستر سیگارش روی میز ریخت . پسر سیگارش را خاموش کرد . دختر گفت : ( چرا نمیای یه کاری بکنیم . )
-چه کار ؟
دختر جوابی نداد . قهوه اش را مزه مزه کرد . پسر با نی آب پرتقالش را می خورد . گفت : ( منو کشوندی اینجا چی کار ؟ ) دختر سیگار نصفه اش را خاموش کرد . گفت : ( من دارم روزی هزار بار می میرم ... من نمی تونم تحمل کنم .) ( من نمی تونم هیچ کاری برات بکنم . ) دختر به این فکر کرد که پسر می تواند یک کاری بکند . پسر حتماً می تواند یک یاری بکند . گفت : ( آخه چرا مشکلت چیه ؟)
( هیچی فقط نمی خوام . )
( مسخره ست )
( همه چیز مسخره ست )
( نه نیست )
( چرا هست )
پسر سیگار دیگری روشن کرد . دختر گفت : ( تو داری منو می کشی ) و به این فکر کرد که هیچ کاری نمی کند ، هیچ کاری . پسر دو پک به سیگارش زد و با اخم آنرا خاموش کرد . می خواست بلند بشود اما پشیمان شد . گفت : ( می دونم اما نمی تونم . دوست داری چی بگم ؟ متأسفم ) . دختر سرش را بین دستهایش گرفت . بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد و قهوه اش را برداشت . دستش می لرزید . قهوه روی لباسش ریخت . با عصبانیت از جایش بلند شد ، به مانتویش دست کشید . داد زد : ( لعنتی!) به پسر نگاه کرد و گفت : ( لعنتی ! کثافت ) و باز به لباسش نگاه کرد . از گارسون پرسید : ( دستشویی کجاست ؟ )گارسون با دستش به جایی اشاره کرد و دختر به همان طرف رفت . چند دقیقه بعد پسر از جایش بلند شد به طرف دستشویی رفت و دو دقیقه بعد سر جایش برگشت . با دستش عرق پیشانی اش را پاک کرد . چند لحظه روی صندلی اش نشست . پاکت سیگار را باز کرد . خالی بود . سیگار دختر را برداشت و با فندک سیگاری از آن را روشن کرد . پاکت و فندک را در جیبش گذاشت . کمی پول روی میز گذاشت و از کافی شاپ بیرون رفت .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)