سلام
بازهم من آمدم تا بنالم از درد نامرد دوریت!
تیشه دوریت عمریست ریشه دلم را ضربه باران کرده و میخواهد نابود کند من و این دل را، اما نمیداند که شوق دیدارت ریشه و تنه این دل را چقدر مستحکم کرده
بزن این ردر بی مروت محکم تر بزن اما جز خراش کار دیگری از پیش نخواهی برد
نمیدانم از چه بگویم از حرفای دلم که آهنگ غریب روزگار است یا غم تو که سالهاست آنرا در انتهای سینه محفوظ داشته ام
روزهای بارانی با من چه میکند، یادت!
طوفانی در دل بپا میکند که مثالش را ندیدم هرگز
و من چه میترسم، هراسان و به این سو و آن سو می نگرم تا بیابم تو را ای ساحل آرامش....
تا خود را به تو برسانم و همچو کشتی شکسته ایی برای همیشه در آنجا به گل بنشینم!
و اما یادت...
یادت را به رسم امانت در در پستوی سادگی دلم در تمام این حوادث محفوظ نگاه داشته ام و پنهان...
با کشتی خیالت و با همراهی ناخدایی دل، سکان یادت و دیده بانی به نام عشق از تمامی طوفان ها و بوران ها میگذرم تا به تو برسم، بیایم و برای ابدیت پهلو بگیرم در بندرگاه اختصاصی من و آغوش تو
گرچه راه بسیار است و طولانی و مرا خسته ی فراوان کرده اما هرگز در هیچ کجا و برای اندک لحظه ایی چشم به جزیره ایی ندوخته و نزدیک نشده ام
سواحلی که به رفت و آمد کشتی ها و موج ها عادت کرده بودند و هر چند لحظه ای نام کسی در ساحل نوشته میشد و با آمدن موج جدید نام جدیدی آورده میشد و قبلی راحت تر از لمه راحت پاک میشد و به خاطرها می پیوست
اما من تنها تو را میخواهم تویی که هیچ کشتی و موجی را پذیرا نشده ایی جز منی نام رهگذر و میدانم در ساحلت با قلم عشق نوشتی امیر و چشم انتظار هستی
دلم تنها تو را زیبا میداند و تنها از تو آرامش می گیرد.
میخواهم تو را بیابم تا تمام دلخستگی ها و دلشکستگی هایم را در آغوش تو رها کنم زیرا آنجاست که جایگاه من و است و بس....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)