برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام....
من گم شدم....به همین راحتی....


کنار تو نشستم اما از تو دورم...مسیر زندگیمو گم کردم....


دارم بین هیاهوی آدما غرق میشم و زیر قدمهاشون له....


رگبار نگاه شون فرود میاد روی سرم....آخه دارم مبهوت میچرخم دور خودم....


راه میرم و نشونی "تو" رو میگیرم ازشون....


اکثرا سری تکون میدن از نشناختن و میگذرن...


بعضی هم پوزخندی میزنن و به سخره میگیرن حرفمو...


اما..من نا امید نمیشم....میچرخم و میچرخم.....


سرم داره گیج میره....دستمو میگیرم به دیوار...


نفس عمیقی میکشم...نفس....


دیوار...اما اینجا که دیواری نیست....پس دستم....؟ خیالاتی شدم باز.....


تا چشم کار میکنه بیابونه....بیابونی پر از کاکتوس.....


من...وسط بیابون دنبال گل یاس میگردم...؟


دنبال "تو"....


میخندم....نه گریه میکنم.... گفتم مسیرمو اشتباه اومدم....


باید برگردم...قبل اینکه وارد دنیای پوشالی کاکتوس ها بشم....


اما از کدوم مسیر.....هیچ تابلویی که نشون از "تو" داشته باشه وجود نداره....


میخوام فریاد بزنم اما صدایی نداره فریادم....


سکوتم نمیشکنه چرا...؟


واااااای دلم ترکید از دلتنگیت....دلم ترکید از نداشتنت.....


دلم ترکید از تنها موندن میون بیابون....کاش بشکنه این سکوت لعنتی....


تا بشکنه فاصله من و "تو"...


دستمو میکشم از دستای خیالاتم....میافتم روی زمین... گریه میکنم....


دلم میشکنه.....خسته از بیابون زندگی....


خ د ا....سه حرف ذهنمو کنار هم میچینم....


خدا.....خدا....


میشنوی صدای شکسته شدن سکوتمو....


قربونت برم خدا که مهربونی...


چشمامو باز میکنم....گلدسته های مسجد دلمو هوایی میکنه...


غروب و صدای اذون و نم نم بارون....


دلم دو رکعت نماز عاشقی تو محراب عشقت میخواد....


"تو" وضو میگیری و من سجاده پهن میکنم....


خداجونم اجازه هست....؟