با هركس بزبان خودش سخن بايد گفت،وگرنه خاندانت برميافتد!!
حکایت:
مار را چگونه بايد نوشت؟
روستايي بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بي سوادي در آن سكونت داشتند. مرديشياد از ساده لوحي آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعي حكومت مي كرد. برحسباتفاق گذر يك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاري هاي شياد شد و او رانصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا مي كند. اما مرد شيادنپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فريبكاري هاي شياد سخن گفت ونسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از كلي مشاجره بين معلم و شياد قرار بر اينشد كه فردا در ميدان روستا معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تامعلوم شود كداميكباسواد و كداميك بي سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گردآمده بودند تا ببينند آخر كار، چه مي شود.
شياد به معلم گفت: بنويسمار..
معلم نوشت:مار..نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و بهجان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند.
نتيجه گيري از حكايت فوق:
اگر مي خواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم يا آنها را با خود همراه كنيم.
بهتر است با زبان، رويكرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار كنيم.
هميشه نميتوانيم با اصول و چارچوب فكري خود ديگران را مديريت كنيم.
بايد افكار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پيشينه آنان ترجمه كرد و به آنها داد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)