روزهاي عجيبي بود. يه جورهاي هنوز گيج و منگم باورم نميشه. روز قبلش باهاش ناهارخورديم. سه نفري رفتيم بيرون چرخيديم . تگرگ ميباريد و اون از درد کلافه بود.
فکر ميکرديم هنوز يه شش هفت ماهي مهمونه. شب بعد وقتي بيهوش رو زمين اطاقش افتاده بود و پرسنل آمبولانس دورش جمع شده بودن؟هنوز هم فکر کرديم حمله صرع شديد گرفته واسه همين بي هوشه. وقتي دنبال آمبولانس تا بيمارستان مثل ديوونه ها رانندگي کرديم؟ فکر ميکرديم صبح ميبريمش خونه. تمام اون 13 ساعت لعنتي رو پاي تختش بيدار مونديم؟ بلکه صدامون رو بشنوه و به حرفمون گوش کنه و بيدار شه. اما نشد.
همون طور بي خداحافظي رفت. قرار بود حكم رو که خوب ياد گرفتم؟ باهم چند دست بازي کنيم. هنوز قرار بود بهتر که شد؟ دست من و عشقم رو بذاره تو دست هم . قرار بود خيلي کار هاي ديگه بکنه؟ آخه هنوز خيلي راه داشت. تازه هفته پيش تولد 65 سالگيش رو جشن گرفته بوديم. اما رفت خيلي آروم. انگار ديگه از درد کشيدن خسته شده بود. بعد از چهار بار عمل سخت مغزي؟
فکر کنم ديگه حوصله نداشت بمونه.تومور لعنتي داغونش کرده بود. هر وقت بهش قرصي چيزي ميدادن با نگاه عآجزانه اش مي گفت: بسه ديگه ولم کنين. بعد از عمل چهارم؟ ديگه حرف هم نميتونست بزنه. با چشمهاش التماس مي كرد. چشمهاش؟ نگاهاش؟ خنده هاش؟ هيچوقت يادم نميره. زجه هاي عشقم رو تخت بيمارستان؟ وقتي که باباش رفته بود؟ از ذهنم پاك نميشه. رابطهء عجيبي با باباش داشت. يه رفيق خالص بود.
هر جا ميرفتيم بود. آدم اصلاً جلوش احساس معذب بودن نميکرد؟ اگه مشروب بود اونهم ميزد؟ اگه دست بچه ها سيگار بود اونهم پکي ميزد. هر جا بساط حكم به پا بود؟ اونهم بود. هميشه هم مي گفت ديگه مغزم ياري نميده وگر نه همتون رو يه دست ميبردم. باورم نميشه. هنوز هم باورم نميشه. حتي وقتي ديدم آروم آروم زير خروارها خاك خوابيد.
هنوز هم باورم نشده. روحت شاد. آروم بخواب و مطمئن باش که هميشه هر وقت ما به قول خودت "جوونها" دور هم جمع ميشيم يادت عطرآگين مجلس ماست.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)