تنهايم را با تو قسمت مي كنم
تنهايم را با تو قسمت مي كنم

سهم كمي نيست

گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست

غم آنقدر دارم كه ميخواهم تمام فصل ها را بر سفره رنگين خود بنشانمت

بنشين غمي نيست

حواي من

بر من نگير اين خود ستايي را

كه بي شك تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست

آئينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم تا روشنم شد

در ميان مرده گانم همدمي نيست همواره چون من

نه ، فقط يك لحظه خوب من بيانديش

لبريزي از گفتن

ولي در هيچ سويت محرمي نيست

من قصد نفي بازي گل و باران را ندارم

شايد براي من كه همزاد كويرم شبنمي نيست

شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را در دستهاي بي نهايت مهربانش مرحمي نيست

شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر

اگر چه اينك به گوش انتظارم

جز صداي مبهمي نيست

تنهايم را با تو قسمت مي كنم

سهم كمي نيست