در این تاپیک سعی داریم نویسندگان معروف و برتر آلــــــمان را همراه با بعضی از آثارشون معرفی کنیم...!

هرمان هسه در شهر کالو آلمان، در دوم ژوئیه 1877 زاده شد. در اوان جوانی در شهر توبینگن و بال به شغل کتابفروشی اشتغال یافت و در بیست و یک سالگی به سرودن و انتشار شعر پرداخت. پنج سال پس از آن با رمان هایی که درباره جوانان و جوانی و مسائل آموزش و پرورش نوشت از کامیابی بزرگی بهره مند شد. «پترکامن زیند» و سپس «زیر چرخ» (به انگلیسی «کودک بیتا») و از پس آنها «گرترود» (کتاب حاضر) «روسهالده» (مترجم فارسی این کتاب، آن را «اسپرلوس» برگردانده است)، دمیان (ترجمه به فارسی: خسرو رضایی) و چند تای دیگر. آنگاه در اعتراض به نظامی گرایی آلمان در جنگ بین الملل اول به طور دائم در سویس مقیم شد و به صورت یکی از بزرگترین افراد ادبی در دنیای آلمانی زبان درآمد. بشرگرایی و فلسفه جویای او بازهم در رمان هایی ازقبیل «گرگ بیابان» (ترجمه به فارسی: کیکاوس جهانداری) و «نرگس و زرین دهن» (ترجمه به فارسی: سروش حبیبی) پرورش یافت. درحالی که اشعار و نوشته های انتقادی او جای او را میان متفکرین معاصر پیشاپیش باز کرد حکومت آلمان نازی از کتاب های او در هراس بود و از نشر آنها جلوگیری می کرد.
سویسی ها با اعطای درجه دکترا در فلسفه بدو حرمت نهادند و دنیا درنهایت با اهداء جایزه نوبل ادبیات در سال 1946 پاس او را نگهداشت و این جایزه ای بود که رمان بزرگ وی به نام «بازی مهره شیشه ای» (به همین عنوان به وسیله مترجم این کتاب به فارسی برگردانده شده است). سخت سزاوار آن بود. اندکی پس از هشتادوپنج سالگی در 1961 درگذشت.
آنچه در بالا آمد شرحی است که ناشر انگلیسی کتاب گرترود در شناساندن نویسنده بر صفحه پیشاروی این کتاب به خوانندگان هدیه کرده است، ناشر فارسی گرترود آن را بسنده نیافت.
دنیای پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ که هرمان کوچک در آن بار آمد هم کوچک بود و هم وسیع. اوضاع و احوال برونی بسیار ساده بود. دارایی مادی برای خانواده ارزش زیادی نداشت. هرچند پول زیادی هم نداشتند و خانواده با زندگی دست تنگ آشنا بود. اما آنچه زندگی را در خانوار هسه از لحاظ کودکی با امن و امان آشنا می ساخت کیفیات بود. هم در این باره در سال 1946 هرمان به خواهش آدله (شاید به عین، به عین خوشتر آید) نوشت: «خرد آرام پدربزرگ ما، نیروی تصور و مهرورزی پایان ناپذیر مادر ما و وجدان حساس پدر ما و آشنایی او با رنج بردن ما را پرورش دادند» و جای دیگر می گوید: «اشعه دنیاهای متعدد در این منزل آباء و اجدادی با هم تلاقی کردند. در این منزل مردم دعا کردند، کتاب مقدس خواندند، مطالعه کردند، در قفسه اللغه هندی پژوهش کردند، موسیقی نواختند، بودا و لائوتسه نام های آشنا بودند، میهمانان از چندین کشور می آمدند و بوی خوش جاهای دور را با خود می آوردند و آواهای زبان های خارجی را به زبان می آوردند و هم در این منزل به فقیران غذا می دادند. جشن برپا می کردند، طلبگی و داستان های جن و پری دست درباره آغوش بودند».
اما درس درست نخواند و دو سه بار از مدرسه گریخت، تا شاگرد کتابفروشی شد و کامن زیند را نوشت. ناگزیر کله پوک پری داشته است. درباره کامن زیند می گوید: «مقصود آشنا ساختن انسان معاصر با زندگی سر ریز و خاموش طبیعت بوده است». می خواسته است انسان معاصر به ضربان قلب و زمین گوش فرا دهد و در زندگی طبیعت شرکت جوید، فراموش نکند که ما از خدایان نیستیم همه کودکانیم جزئی از زمین و کل کیهان.
در سال 1951 به دانشجویی که پتر کامن زیند را می خوانده است نوشت: «کامن زیند می کوشد از جامعه و جهان دور شود و به طبیعت بازگردد... کامن زیند به عنوان عضو گروه یا هم آوایی در دسته همسرایان بهترین حالت خود را ندارند. برای زندگی در گروه سخته نشده، بزرگمردی تنها در دنیای رؤیای آفریده خود بوده است». در همین نامه می گوید: «من همه عمر در برج عاج نهان شده ام، اما در درجه اول سر و کارم با فرد و شخصیت اوست نه با کلیسا و دولت».
در 1904 زن استد با هم از شهر گریختند و گوشه گرفتند. نخستین فرزندش «برونو» در سال 1905 در 9 دسامبر در همان گوشه نشینی زاده شد.
از پس پتر کامن زیند «کودک بیتا» (به فارسی «زیر چرخ» ترجمه قاسم کبیری) آمد که در سال 1906 منتشر شد. «گرترود» در 1909 انتشار یافت این داستان کوهن موسیقیدان شل است و از کف دادن معشوق به دوست. خود هسه درباره این کتاب می گوید: «شاید راست باشد که گرترود به عنوان یک شخص واضح نموده نمی شود. برای من، گرترود بیشتر از یک شخص یک نماد بود و درعین حال متحول کننده کوهن».
اضافه بر تصنیف و سرودن، هسه به کار انتقاد ادبی و انتشار جنگ اشعار دیگر شاعران نیز سرگرم بود. این کار قبل از آغاز جنگ بین الملل اول سر گرفت و به تدریج اهمیت یافت.
عزم سفر هند کرد. نخست به سر اندیب رفت (که اکنون سریلانکا است) و سپس به خود هندوستان رسید. ده سال بعد اعتراف کرد که آن سفر، که درواقع گریز از اروپا بوده است، آن آزادی درونی یا برخورد روحانی با هند را که آرزومند آن بوده است بدو ارزانی نداشته است.
«چین و هند را با سفر کردن با کشتی و قطار نمی یافتم. خود باید پل ها را علم می کردم».
پس از بازگشت از هند و تغییر محل زندگی «روسهالده» را نوشت که در سال 1913 منتشر شد. صحنه رمان پنداری است از بیماری و مرگ یک پسرک دوست داشتنی که نمودار پژمردگی و خشکیدن یک ازدواج است. 26 سال بعد هسه این کتاب را باز خواند و دریافت که از محک زمان بی زیان گذشته است.
در 3 نوامبر 1914 رساله معروفی با عنوان «ای دوستان، این بانگ ها!» منتشر کرد و با جنون ملی گرایی در افتاده مردم را به بشردوستی و خردمندی خواند. بودند شاعران و نویسندگان آلمانی دیگر که هم از آغاز ندای صلح سر می دادند اما حاصل آن رانندگی و نفرت بود. مطبوعات آلمان او را خائن و رذل خواندند.
در 1919 «دمیان» را با نام مستعار «سینکلر» منتشر کرد. دمیان بیشتر حاصل پسیکانالیز است که هسه به سبب اختلال روانی با سرپرستی دکتر لانگ شاگرد کارل گوستاو یونگ بدان تن داد. «دمیان» حاصل کوششی است برای تفسیر خود نزد خود. باپاکمردی تمام می تواند خود را باز شناسد و راه در خورد خود را بیابد و آن راه را سرنوشت خود بخواند. انسان استقلال دارد و مسؤول کردار خود است. دمیان می گوید: «تنها آن عقاید که با آن به راستی می زییم ارزشی دارند».
در 1922 در نقدی که در مجله نوشت سخت به قیام ضد سامی آلمان ها تاخته آن را از اشکال زشت و ابلهانه ملی گرایی خواند. اما این آغاز کار بود و با پیروزی حزب ناسیونال سوسیالیست در انتخابات 1933، قیام ضد سامی به صورت خاص آزار و دشنام یهودیان بدل شد. در سال انتشار آن نقد حملات شخصی به همه آغاز شده بود و همین حملات شخصی همه را ثابت قدم تر کرد.
«سیذهارتا» و یا به قولی «سیذارتا» که تاکنون چهار بار به فارسی در ایران به همین نام چاپ شده است به سال 1922 نشر یافت. کتاب در دو بخش است که بخش نخستین به رومن رولان اهدا شده است. این نام به سانسکریت یعنی «آن کس که به هدف خود رسیده است». این کتاب نشانه فرو شدن ژرف هسه در جهان معنوی هند است. سیذارتا مهر را بالاتر از دانش می داند. رسم را خرد می آورد و جای والا را به آزمون یگانگی می سپارد. این کتاب تاکنون به هشت زبان هندی ترجمه شده است.
به سال 1923 از زن خود جدا شد و همان سال شهروند سویسی شناخته شد. در 1924 زنی دیگر استد که دیر نپایید و در بهار 1927 کارشان به جدایی انجامید.
چند سال بعد «گرگ بیابان» درآمد که خوانندگان را به شگفتی آورد و هراساند. اندیشه پرتگاهی که زیر پای ما دهان گشاده و احساس خطر از مصیبت و جنگ، آرامش هسه را سلب کرده بود. در چنین حالی داستان «هاری هالر» گرگ بیابان را نوشت. هالر دچار بدبختی زمانی است که در آن می زیست. جانوری است که هیچ چیز او را از رفتار باز نمی دارد. می کوشد تنش درونی و تنش میان خود و جهان را حل کند. لیکن زندگی او به چند راه پاره شده است «نه تنها میان دو قطب غریزه و روح، یا قدیس ولات، که میان هزاران جفت بیشمار قطب تقسیم شده است». در جست وجوی میانه خود به دنبال معنی گریزان زندگی، تنها هنگامی وحدت از دست رفته را باز خواهد یافت که به رسوخ در نابهشیار خود جادویی توفیق یابد. بدین معنی سابقه حال هالر کوششی است برای ارائه بیماری زمان در بروز واقعی آن. هالر می آموزد (و کاش همه کس می آموخت) که برداشت های شگرف و از زمان بریده و از جرح درامان زیر و پس ظواهر نهفته اند. بالاتر و برتر از همه چیزها که غریزی و آشفته اند، جهان دوم و برتر و پایدار موجود است، جهان چیزهای امرتات، جهان ایمان مثبت، سلیم، برتر از انسان و برتر از زمان.
پس از «گرگ بیابان» که در 1927 انتشار یافت، هسه دست به نگارش «نرگس و زرین دهن» زد و همزمان با آن قطعه کوتاهی به نام «کار یک شب» نوشت، در این قطعه می نویسد: «اکنون دست به کار چیزی نو شده ام و شخصیتی سر برآورده که تا مدتی نماد و برنده تجربه و افکار و مسائل زندگی من خواهد بود. سر بر آوردن این موجودات متلی (پتر کامن زیند، کنولیب، دمین، سیذارتا، هاری هالر و جز ایشان) (کنولیپ با نام «داستان دوست من» به وسیله سروش حبیبی به فارسی درآمده است). مرکز خلاقی است که هر چیز دیگر از آن جریان می یابد. هر کتابی که نوشته ام تشریح حال روحی است، آنچه در هریک مرکزیت دارد داستان ها، گره خوردن ها و تنش ها نیستند. یکه گویی هایی هستند که در آن رابطه شخص، به خصوص با جهان و با خود او زیر ذره بین نهاده می شود».
«نرگس و زرین دهن» نیز به گونه کتاب های پیشین ترجمه حال معنوی است. یکی اهل خداست یکی اهل بلا، از هم می گسلند و به هم می پیوندند. در این یگانگی دوگانگی است و در آن دوگانگی یگانگی.
هسه همچنین قطعات کوتاهی به نام های «اندر خواندن»، «زندگی با کتاب ها»، «فریب کتاب» و جز آن نوشته است. جالب است که وی وظیفه خود می دانسته که شوری را که نسبت به کتاب و خواندن داشت به دیگران تسری دهد و مردم را با آثار نویسندگان بزرگ آشنا سازد. خواندن ادبیات جهانی را راه گریزناپذیر معنی دادن و تغییر گذشته و آماده کردن خود برای برخورد بدون ترس با آینده می دانست و می دید.
حد اعلای قدرت آفریننده هسه در «بازی مهره شیشه ای» یا «استاد بازی» بروز کرده است، که همه کار و تجربه اندوخته در طول عمر خویش را در آن بروز داده است. این کتاب را به مسافران شرق اهدا کرده است که می توان آن را اشاره ای به رابطه نزدیک آن به «سفر به شرق» (ترجمه به فارسی: سروش حبیبی) تلقی کرد. در «سفر به شرق»، شرق شرق جغرافیایی نیست قرون وسطی و عصر زرین نیز هست. گروه در ایتالیا و یا سویس مسافرند، ولیکن شب را در قرن دهم بسر می آورند و با اربابان قدیم و پری ها می نشینند.
موسیقیدانی به نام هسه نیز عضو دسته به هم پیوسته سفرکنان است و سفر او به صورت روز مثل گونه سفر خود هسه در خلال زندگی است. این سفر به گذشته و عصمت کودکی بازمی گردد. از آنجا پیش آمده و مراحل رشد خود را به مردی، به خطاکاری، شک و نومیدی طی می کند. پس از در بدری و تنهازدگی هسه هم کارش به دادرسی می کشد. دادگاه در حکم خود می گوید: «برادر هسه در آزمون خود به نومیدی راه برد و نومیدی نتیجه هر کوشش به جد است برای فهم و دفاع از زندگی بشری. نومیدی نتیجه هر کوشش به جد است برای عبور از زندگی به همراه عفت و عدالت و درک و برآوردن شرایط آنها. کودکان در یک سوی نومیدی می زیند، بیدارشدگان در سوی دیگر آن». این هسه برخلاف «گرگ بیابان» که هارلی هالر بود یا هسه دیگر، از آزمون خودشناسی پیروز بیرون می آید و بدین طریق به سطح جدید هستی بشری ارتقاء می یابد.
«بازی مهره شیشه ای» روز 29 آوریل 1942 به پایان رسید و نخسین بار نه در آلمان که در سویس انتشار یافت. هسه در نامه ای که در 1955 به دوستی به نام «رودلف پان ویتس» نوشته است خاطراتی را از زمان رستن و جان گرفتن این حکایت باز می گوید: «آن اندیشه که در اصل مرا برافروخت تصور تناسخ بود به صورت محملی که از طریق آن ثبات در تبدیل، دوام در سنت و زندگی روح به طورکلی بیان شود. آنگاه روزی، چند سال پیش از آنکه عملاً به نوشتن حکایت بپردازم، داستان زندگی خاص اما ابر زمانه را رؤیت کردم. انسانی را تصور کردم که طی چند حلول دوران های عظیم تاریخ بشری را می آزماید».
«برای ساختن آن زمان که بتوانم در آن پناه، نیرو و دلداری بیابم همین بسنده بود که هر زمان فرضی را در گذشته برانگیزم و عاشقانه تصویر کنم... دیدم که با رد زمان خیره سر باید اثبات می کردم که سلطان جان و روان وجود دارد و شکست ناپذیر است. با درک این نکته نقشه من به سوی تجلی ناکجاآباد، به تخیلی که در آینده افکنده شده باشد، تغییر جهت داد. چه سراسیمه شدم وقتی که ایالت کاستالیا سر بر آورد. نیازی نبود که در اندیشه جان بگیرد یا ساخته شود. بی آنکه خود بدانم از مدتی پیش درون من شکل گرفته بود. پس آن بست را که دنبالش می گشتم یافته بودم. کاستالیا را باید مفهومی بری از زمان درک کرد که واقعیت درونی خود را واجد است و هدف آن نشان دادن امکان زندگی روان است».
«بازی مهره شیشه ای» شیوه ای است از بازی کردن با مجموع محتویات فرهنگ ما. بدانگونه با آنها بازی می کند که گفتی در عصر شگرف هنرها، نگارگری با رنگ های روی شستی خود، با درون بینی ها، اندیشه های والا، آثار هنری که بشر در دروان های آفرینندگی خود پدید آورده است، همه آنچه مطالعات دانشمندانه به مفاهیم بدل کرده و به صورت ملک فکری درآورده است، با تمام این مجموعه عظیم ارزش های فکری، بازیکن بازی مهره شیشه ای به گونه ارگ نوازی که ارگ بنوازد، بازی می کند....».
سال ها تمرین باید تاکسی بازی را به شایستگی ببازد، تنها چند تنی این هنر را به غایت می رسانند و فقط یک تن می تواند «استاد بازی» شود و این مقامی است که بدو توان می بخشد تا بازی های بزرگ عمومی را طرح و هدایت کند.
اما بالاترین حالتی که از بازی کردن بازی مهره شیشه ای باید حاصل شود سلامت نفس است و این چیزی است که هسه در همه آثار خود، از رمان و شعر و مقاله و نقد به دنبال آن بوده است. «سلیم» و «سلامت نفس» در نامه ها و گفت وگوهای آخر عمر هسه فراوان به کار گرفته شده اند.
مجموعه اشعار هسه با نام «اشعار» منتشر شده است.
از اشتغالات عمده دوران آخر زندگی هسه پاسخ نوشتن به نامه هایی بود که هرساله از جاهای گوناگون بدو می رسید. شاید در سال به بیش از یک هزار نامه پاسخ می نوشت. این نامه ها خاص کسی بود که بدو پاسخ داده می شد، نه به قصد انتشار، چنان که معمول نویسندگان زمان ما است با نگاهی به آینده. نیز همه پاسخ های او دلنشین نبود، گاه به خشم می آمد، اما همواره راست و درست می نوشت.
در 1946 جایزه نوبل در ادبیات بدو اهدا شد که به سبب بیماری، خود به دریافت آن نرفت. در پیامی که برای آکادمی نوبل فرستاد نوشت:
«احساس می کنم که به شما همگان بسته ام. لیکن در درجه اول به برداشت اصلی و اساسی که بنیاد نوبل را الهام بخشید یعنی اندیشه ابر ملیتی و بین المللی بودن روان که می بایست نه در خدمت جنگ و تخریب که خادم صلح و آشتی باشد، دل بسته ام. درضمن اهداء این جایزه به من به منزله شناسایی زبان آلمانی و سهم آلمان در تمدن است و من همین را حرکت آشتی و حسن نیت می بینم...».
و جوایز دیگر از پی آمد. جایزه گوته از شهر فرانکفورت، دکترای افتخاری از دانشگاه برن، جایزه ویلهلم رابه از شهر برونزویک، جایزه صلح صنف کتاب آلمان....
سیل زائران خانه او چندان شدت گرفته بود که ناگزیر شد این پاره را از نوشته های «منگ هزیا» رونویس کند و بر در خانه بکوبد:
«هنگامی که مردی پیر شده و جنگ های خود را کرده است شایسته است که آرام گذارده شود تا خود را با مرگ خو بدهد. نیازی به مردم ندارد تا بدان هنگام ایشان را می شناخته و به اندازه بسنده ایشان را دیده است».
«آنچه بدان نیاز دارد آرامش است».
«نشاید چنان مردی را دنبال کردن، با او سخن گفتن، با پرگویی او را آزار دادن».
«راه درست آن است که چنان بر در خانه او بگذری که گویی کسی در آن نمی زیست».
هسه در تمام عمر گرفتار سرآغازها و بحران ها بود، اما با وجود این دگرگونی ها، آثار و اندیشه او پابرجایی شگرفی دارد. «من کنولیپ، دمیان، سیذارتا، کلیگزور، اشتپن ولف و گلدموند را برادران یکدیگر و هریک را حالت دیگری از معنای درونی کلام خود می بینم». و سال بعد باز گفت: «از کامن زیند تا اشتپن ولف تا ژوزف کنشت، همه شان را می توان دفاع (و گاه بدخواهی) از شخصیت و خرد تعبیر کرد». و این اندیشه برگزیده نوشته های او به عنوان نویسنده و اصل اساسی زندگی او بود.
شب میلاد مسیح سال 1961 شعری سرود با عنوان «زمانی هزار سال پیش» و در آن گفت:
بی امان و نگران سفری دیگر
برانگیخته از رؤیایی گسیخته
در دل شب می شنوم
خشاخش آشنای بامبوهایم را
خوش دارم بال هایم را بگسترم
و از حصاری که مرا فرا گرفته بگریزم.
شب میان هشتم و نهم اوت 1962 درگذشت.