هوشنگ پس از آن سالها به فرمان یزدان پادشاهی کرد و در آبادانی جهان و آسایش مردمان کوشید و روی گیتی را پرازداد و راستی کرد. اما هوشنگ نیز سرانجام زمانش فرارسید و جهان را بدرود گفت و فرزند هوشمندش طهمورث به جای او بر تخت شاهی نشست.
اهریمن بدسرشت با آنکه چندین بار شکست خورده بود، دست از بداندیشی برنمی داشت. همواره در پی آن بود که این جهان را که آفریده یزدان بود به زشتی و ناپاکی بیالاید و مردمان را در رنج بیفکند و آسایش و شادی آنان را تباه کند و گیاه و جانور را دچار آفت سازد و دروغ و ستم را در جهان پراکنده کند.
طهمورث در اندیشه چاره افتاد و کار اهریمن را با دستور خود«شیداسب» که راهنمایی آگاه دل و نیکخواه بود در میان نهاد. شیداسب گفت کار آن ناپاک را با افسون چاره باید کرد. طهمورث چنین کرد و با افسونی نیرومند سالار دیوان را پست و ناتوان کرد و فرمانبردار ساخت. آنگاه چنان که بر چارپا می نشینند، بر وی سوار شد و به سیر و سفر در جهان پرداخت.
دیوان و یاران اهریمن که در فرمان طهمورث بودند، چون زبونی و افتادگی سالار خود را دیدند، برآشفتند و از فرمان طهمورث گردن کشیدند و فراهم آمدند و آشوب به پا کردند. طهمورث که از کار دیوان آگاه شد، بهم برآمد و گرزگران را بر گردن گرفت و کمر به جنگ دیوان بست.
دیوان و جادوان نیز از سوی دیگر آماده نبرد شدند و فریاد به آسمان برآوردند و دود و دمه به پا کردند. طهمورث دل آگاه، باز از افسون یاری خواست: دوسوم از سپاه اهریمن را به افسون بست و یک سوم دیگر را به گرزگران شکست و بر زمین افکند.
دیوان چون شکست و خواری خود را دیدند، زنهار خواستند که« ما را نکش و جان ما را ببخش تا ما نیز هنری نو به تو بیاموزیم» طهمورث دیوان را زنهار داد و آنان نیز در فرمان او درآمدند و رمز نوشتن را بر وی آشکار کردند و نزدیک سی گونه خط، از پارسی و رومی و تازی و پهلوی وسغدی و چینی به وی آموختند.
طهمورث نیز پس از سالیانی چند ، درگذشت و پادشاهی جهان را به فرزند فرهمند وخوب چهره اش جمشید ، بازگذاشت.