ناشناس

آه ، اي ناشناس ناهمرنگ
بازگو ، خفته در نگاه تو چيست ؟
چيست اين اشتياق سركش و گنگ
در پس ديده ي سياه تو چيست ؟
چيست اين ؟ شعله يي ست گرمي بخش
چيست اين ؟ آتشي ست جان افروز
چيست اين ، اختري ست عالمتاب
چيست اين ؟‌ اخگري ست محنت سوز
بر لبان درشت وحشي ي تو
گرچه نقشي ز خنده پيدا نيست
ليك در ديده ي تو لبخندي ست
كه چو او ، هيچ خنده زيبا نيست
شوق دارد ،‌ چو خواهش عاشق
از لب يار شوخ دلبندش
شور دارد ، چو بوسه ي مادر
به رخ نازدانه فرزندش
آه ، اي ناشناس ناهمرنگ
نگهي سخت ‌آشنا داري
دل ما با هم است پيوسته
گرچه منزل زما جدا داري
آه ، اي ناشناس !‌ مي دانم
كه زبان مرا نمي داني
ليك چون من كه خواندم از نگهت
از رخم نقش مهر مي خواني