نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_پس از جدایی
نامه ی شماره 16
سه شنبه 18 تیر

پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد . الان یک هفته است که در رم هستم . حالم بد نیست و اما دارم خفه می شوم . برای این که به شدت تنها هستم و جرأت هم نمی کنم با ایرانی ها معاشرت کنم . برای این که خاطره ی خوبی از آشنایی با هیچ کدامشان ندارم . روزها می روم به تماشای شهر و شب ها توی اتاقم می نشینم و کتاب می خوانم یا چیز می نویسم . روز اول که اینجا آمدم آدرس یک دوست قدیمی را که در هنرستان با هم بودیم داشتم . گمان کنم تو هم بشناسی . او خواهر علی صدر است که گویا با تو در نظام بوده . اتفاقا توی منزل او یک اتاق خالی بود که من بلافاصله گرفتم و از حیث منزل خیالم راحت شد . اما از کارم برایت بنویسم . چون من دیر حرکت کردم برای سه ماه تابستان دیگر نمی توانم به دانشگاه بروم . من هم تصمیم گرفتم این سه ماه را زبان یاد بگیرم و بعد بروم مدرسه (‌سرامیک ) یعنی کاشی سازی مدرن که اینجا خیلی ترقی کرده و بعد هم طراحی روی پارچه یاد بگیرم که در اینده بتوانم زندگیم را درتهران تامین کنم . زندگی اینجا خیلی گران است من یک اتاق گرفته ام ماهی 18000 لیر یعنی 180 تومان اگر بخواهم اتاق ارزان تر بگیرم پدرم در می اید یعنی نه حمام دارد و نه گاز و به علاوه کوچک و کثیف است . خرج غذا هم چون صرفه جویی می کنم با روزی 600 لیر یعنی 6 تومان می شود تمامش کرد . بعد می ماند خرج بیرون یعنی تراموا و دیدن موزه ها و آثار تاریخی که خیلی می شود . در هر حال من به فکر هستم که یک طوری خودم را اداره کنم که بتوانم مدت یک سال اینجا بمانم . من از اینجا اصلا خوشم نمی اید . اینجا زندگی روح ندارد و مردم خیلی ماشینی هستند . وقتیتوی پارک های عمومی دختر ها و پسرها را می بینم که زیباترین و تاریک ترین لحظات عشقی را در نهایت عادی بودن می گذرانند دلم می خواهد فریاد بزنم و. اینجا عشق یعنی یک قلعه ی فتح شده و یا یک کتاب خوانده شده . هیجان معنی ندارد و عشق در نهایت ابتذال است و من از این وضع خیلی ناراحت هستم . دلم برای تو تنگ شده هیچ وقت خوبی های تو را فراموش نمی کنم و هر قدر بیشتر میان مردم فرو می روم و در آنها دقیق می شوم بیشتر دوری تو را احساس می کنم و بیشتر در می یابم که چه قدرنسبت به تو حق ناشناس و بی گذشت بوده ام .
وضع روحیم بد نیست برای این که از سر و صداهای تهران راحت شده ام و دور هستم از مردمی که مثل این که با من دشمنی هشتاد ساله داشتند اینجا هنوز شعر نساخته ام . برای یانکه مشغول فکر کردن به زندگی و پیدا کردن راخ برای اداره ی زندگی هستم . اینجا می خواستم بروم دوبلازژ فیلم یعنی قبلا از من دعوت شده بود . اما دیدم محیط کثیفی است این بود که منصرف شدم . حالا بالاخره یک طوری می شود و من مطمئنا گرسنه نمی مانم . آمدنم خیلی راحت بود با هواپیما از تهران آمدم شب را در بیروت بودم . بیروت شهر خیلی قشنگی است . رفتم تمام شهر را گردش کردم و صبح زود پرواز کردم و ساعت 11/5 رسیدم به جنوب ایتالیا آنجا با کمی ایتالیایی که یاد گرفته ام آدرس ایستگاه راه آهن را گرفتم و بلیت برای ساعت 8/5 شب خریدم تا شب کنار دریا نشستم . شب هم حرکت کردم و صبح ساعت 8/5 رسیدم به رم و چون آدرس دوستم را داشتم بلافاصله سوار تکسی شدم و رفتم منزل او و اتفاقا اتاق خالی هم بود و من شانس آوردم اما خرجم خیلی شد یعنی هر چه پول داشتم رفت . البته تا خدا هست زندگی هم یک طوری می گذرد و نباید در این باره زیاد فکر کرد . اما پرویز دلم می خواست همان جا توی اهواز بودم و شب و روز وجود تو را در کنار خودم احساس می کردم و کامی را به گردش می بردم . خوشبختی در بلند پروازی نیست و آدم های قانع همیشه در زندگی راضی تر هستند . من کجا را گرفته ام و چگونه می توانم ادعا کنم که زندگی را فتح کرده ام . نه من ضعیف هستم و نمی توانم قبول کنم که زندگی یعنی شوهر و بچه و چشمم دنبال خیالات و آرزوهای واهی است . حالا که دارم این نامه را برای تو می نویسم توی پستخانه نشسته ام . یک مشت آدم هم دور من نشسته اند که همه به کار خودشان مشغول هستند وقتی به آنها نگاه می کنم پیش خودم فکر می کنم که از همه بدبخت تر هستم برای این که زندگی ام را گم کرده ام و حالا می خواهم خودم را هم یک طوری گم کنم . یاد کامی قلبم را فشار می دهد . نمی توانم دوری اش را با این خونسردی تحمل کنم هر شب تا یک فصل گریه نکنم خوابم نمی برد تفصیر خودم بود که زندگیم این طور شد . اما نمی دانم چرا ؟ پرویز به خدا هیچ وقت از جلوی چشمم دور نمی شوی . نمی توانم مرد های دیگر را دوست داشته باشم و مرد ها برایم کثیف و مسخره هستند و وقتی به من نگاه می کنند دلم به هم می خورد و می خواهم بروم و گلویشان را فشار بدهم . دلم می خواست تو بودی و تو را روی سینه ام فشار می دادم و یک دامن گریه می کردم و دو مرتبه با تو به اهواز بر می گشتم و زن خوبی می شدم اما افسوس که تو از من خیلی دوری و زندگی ما از هم جدا شده . بی آنکه قلب هایمان یک دیگر را فراموش کرده باشند پرویز برایم نامه بنویس خیلی زیاد اقلا هفته ای دو مرتبه دلم می خواهد تو خوشبخت باشی دلم می خواهد تو در زندگی به هر چه که می خواهی برسی چون دوستت دارم . از ته دل دوستت دارم و از رفتار گذشته ام به شدت شرمسارم . پرویز از کامی برایم بنویس و خواهش می کنم زودتر به تهران برو که او تنها نباشد .
از دور تو را می بوسم
فروغ