آئينه شكست از مجموعه شعر اسير
ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را نازكنان سرمه كشيدم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نهادم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
چون پيرهن سبز ببيند به تن من
با خنده بگويد كه زيبا شده اي باز
او نيست كه در مردمك چشم سياهم
تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند
اين گيسوي افشان به چكار آيد امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند
من خيره به آئينه و او گوش به من داشت
گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را
بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
اي زن چه بگويم كه شكستي دل ما را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)