داستان جريان سيال ذهن
آيا داستان جريان سيال ذهن همان چيزى است که امروزه ما مىنويسيم و باورمان مىشود که داستان «خطى و تخت» ننوشتهايم تا خود و ناشر دچار اين توهم شويم که کارى در تراز بالا ارائه دادهايم؟ يا مقوله ديگرى است؟
مقدمه: استقبال کمنظير دوستداران ادبيات داستانى از سياهمشقى که سالها پيش نوشته بودم و خانم الياتى زحمت کشيد و آن را در سايت جن و پرى گذاشت و تقاضاى همين عده و شمار ديگرى از جوانها - خصوصاً در هشتمين جشنواره بانه (26 استان) و دومين جشنواره انديمشک (12 استان زاگرسنشين) که در هر دو داور نهايى بودهام- من را بر آن داشت که سياه مشقهاى ديگرى را براى سايت پرطرفدار جن و پرى و گرداننده متّوسع و بلندنظرش خانم الياتى بفرستم. اما تقاضا مىکنم خواننده پس از خواندن اين مطلب حتماً سرى به سايت آقاى اسدالله امرايى (از زبان ديگران) بزند؛ کسى که بىسر و صدا و بىهيچ ادعايى آخرين کارهاى جهانى را ترجمه مىکند. داستانهاى اين سايت افادهاى هستند بر صحت مدعاى مندرجات اين مقاله. حدود 450 داستان کوتاهى که براى مهرگان خواندم و چهل و يک داستانى که براى دو جشنواره فوق خواندم و بيش از دويست و بيست داستانى که اين و آن براى در همين سال نظرخواهى داده بودند، به من فهماند که بيشتر ما «آوردن پاراگرافهاى متوالى از حال و گذشته را» جريان سيال ذهن مىدانيم. عدهاى مرورنويس و شارح هم تأييدمان مىکنند و به اين ترتيب راهى را شروع مىکنيم که به منزلگاه خاصى نمىرسد. به اين اميد اين مطلب را فرستادم که در تلاشهاى جدى جوانهاى بااستعداد ايران سهم ناچيزى داشته باشم.
«با بىحوصلگى قابلمه را برداشت و آن را روى کابينت گذاشت.
- خودتو خسته نکن عزيرم.
همچنانکه کلمه عزيزم در مغزش طنين مىانداخت و قيافه ميترا جلو چشمهايش بود، بشقاب را برداشت.
- خوشخالم که مىبينم در کارهاى خونه کنارمى نادرجون.
بشقاب را که شست، به هال برگشت، سيگارى روشن کرد و روى راحتى لم داد. اين بار ميترا نمىخنديد: «من از اينحا متنفرم! چرا نمياى بريم آمريکا؟»
پک عميقى به سيگار زد .............»
اين روزها، ماهنامهها، فصلنامههاى ادبى و شمارى از مجموعه داستانها را که باز مىکنى، با چنين داستانهايى روبهرو مىشويم؛ داستانهايى که نويسندگانشان آنها را سيال ذهن مىخوانند و براى نمونه در يک متن پنج (5) صفحهاى با قطع رقعى بين پانزده تا سى بار شخصيت را وارد عرصه يادآورى يا رجعت به گذشته (Flashback) ساده مىکنند؛ درحالىکه هر رجعت به گذشتهاى به معناى تکنيک جريان سيال ذهن نيست. در نتيجه طبق بضاعت فکرى نگارنده، بهتقريب نود و پنج در صد اين نوع داستانها جريان سيال ذهن نيستند - خصوصاً به اين دليل که يادآورى خاطرات گذشته، آنهم درحالىکه محور داستان از اين خاطرات تأثير نمىپذيرد و شخصيت (چه از ديد اول شخص و چه سوم شخص) کار خود را مىکند و دنبال قضيه ديگرى است، با تکنيک جريان سيال ذهن نه تنها به لحاظ کيفى که حتى از حيث ماهوى نيز متفاوت است.
بهعنوان مقدمه، ضرورى مىدانم اشاره کنم که در ساختارگرايى، قصه (Story) ترتيبى است که اگر تجربههاى معمولى و رويدادها واقعى بودند، به همان صورت اتفاق مىافتاد. اين قصه مىتواند هم به صورت داستان معمولى در آيد (ميترا و نادر عاشق مىشوند، ازدواج مىکنند، ميترا از زندگى در ايران دلزده مىشود، پيش از شوهرش به خارج مىرود تا بعداً نادر به او بپيوندد، اما با نوشتن يک نامه از او جدا مىشود.) ممکن است اين قصه بهصورت گفتمان (Discourse) درآيد، مانند مثال بالا که فلاشبک کلى از طريق جريان سيال ذهن نادر، موضوع را به ما مىگويد و «بايد بگويد»؛ چون بههر حال فلاشبک يکى از عناصر کهن گفتمان است - که البته در اينجا گفتمان همان روايتى است که موقع خواندن ما «گشوده» مىشود.
وقتى شما از تکنيک سيال ذهن استفاده مىکنيد، اولاً بايد لايههاى پيش از گفتار (Pre speech Level) را بر گفتارهاى عقلانى (Rational Verbalization)) برترى تعيينکنندهاى بدهيد، زيرا چيزهايى که در ذهن شخصيت (يا شخصيتها) به صورت گفتار (کلمه) ماديت پيدا نکردهاند، بايد نوشته شوند و بايد خواننده هم (خوب دقت کنيد) آنها را حس کند. ثانياً وقتى شما اين تکنيک را به کار مىبريد و گذشته را بهصورت درهم ريختهاى به ذهنى شخصيت مىآوريد و به قول خودتان از «رجعت خطى» امتناع مىوزيد، بايد کارى کنيد که خواننده از کنار هم گذاشتن سرراست آن تکهپارهها يکجا به کليت گذشته پى نبرد؛ زيرا در آنصورت شما داستان جريان سيال ننوشتهايد، بلکه ارجاعهاى شما به گذشته خصلت سيستماتيک پيدا کرده است (کارى که در داستانهاى روانشناسانه(Psychological Stories) پيش مىآيد.) از سوى ديگر خواننده شما به علت گسستهاى مکرر نبايد گيج شود، به همين دليل شما بايد يک مرکز مختصات ذهنى روايى برايش تدارک ببيند؛ به قول هارالد واينريش براى بازنمايى گذشته يک سطح پديد آوريد. اين سطح صاف يا مواج چه بسا در جريان پيگيرى رخدادهاى زمان حال به يک مارپيچ تبديل شود و خواننده بتواند به اتکاى آن موقعيت شخصيت را در زمانهاى مختلف شناسائى کند. ثالثاً و بهويژه در حالتى که داستان از ديدگاه سوم شخص روايت مىشود، بهتر است شما نمايش و توصيفهاى جريان ذهنى شخصيت را دنبال کنيد و تجربههاى معمولى و واقعهها و ديگر شخصيتها را در خدمت اين «طرح و پيگيرى» به کار گيريد. در اين صورت البته حق«دخالت» در اين طرح و پيگيرى را داريد؛ براى مثال مىتوانيد در توالى رويدادها و گفتگوها و حتى ساختار نحوى انديشه دخالت کنيد، اما بههيچ وجه«حق دخالت در کيفيت، جهتگيرى و جلوه عام گفتگوى درونى» را نداريد.
نکته چهارم اينکه هرگاه از تجربه و رويداد عادى داستان جدا مىشويد و خواننده را به درون ذهن شخصيت مىبريد، گسست پديد مىآوريد. بارِ درک اين زمانگسستى، يا در شکل عامتر گسيختگى، بايد به لحاظ فرم و محتوا از جانب کنش (رفتار و کردار) و نوع «گفتگو و تفکرشان» دنبال و حمايت شود؛ وگرنه نفوذ شما به ذهن شخصيت پا در هوا مىمانند و خواننده آن را به حساب هذيانهاى يک فرد افيونى يا مبتلا به اسکيزوفرنى مىداند.
نکته پنجم موضوع همزمانى(Synchrony) است. ما مىدانيم همان زمان که نادر ظرف مىشويد، خودگويى درونى هم دارد و چيزهايى از رابطهاش با ميترا در ذهنش جولان مىدهد و حتى مىتوانيم از ديد (ذهن) نادر صداى زنى را بشنويم که با سرخوشى و خوشبختى دارد فرزند کوچکش را در کوچه صدا مىزند و به او وعده و وعيدهايى مىدهد. بهعبارت ديگر، اينجا بر خلاف قصه معمولى که ما معمولاً با پديده درزمانى (Diachrony) مواجهيم، از زاويه ذهن نادر با شمار زيادى پديده روبهرو هستيم. شما بهعنوان نويسنده کداميک را اول و کداميک را دوم و سوم و... مىنويسيد؟ اين پرسش جواب قطعى ندارد و خود داستان و شکل روايت، آن را تعيين مىکند.
نکته ششم ايحاد پديدار است که مکمل نکات دوم و سوم است. در مطالعه شمار کثيرى از داستانهاى ايرانى که به اين شيوه نوشتهاند، متأسفانه متوجه شدم که اين نويسندهها نمىدانند در اين تکنيک، نهتنها بايد چرايى حال بازنمايى شود، بلکه تأثير عقيده يا کنش يا رخداد را روى روحيه و وضعيت روانى شخصيتها بهتصوير بکشيم. براى نمونه وقتى ميترا در چرخش ذهنى نادر مىگويد: «تو رو خدا از ايران بريم! توى اروپا يا آمريکا زندگىمون خيلى بهتر مىشه.» چنانچه قرار باشد نويسنده از شيوه جريان سيال ذهن استفاده کند، بايد در همان وجه ذهنى (يعنى جنبه برتر داستان) نشان دهد که چرا روحيه اين زن با شرايط کنونى ايران سازگارى ندارد، از چه زمانى و چگونه اين عدمسازگارى با کاهش علاقهاش به شوهر و دلسردىاش نسبت به وضع مالى آينده، ناخشنودى از اطرافيان و وجوهى مثل جاهطلبى، حسادت، عقده حقارت، برنامهريزى براى فرار از دست شوهر يا برعکس نجات شوهر از کار طاقتفرسا و کمدرآمد پديدار شدهاند. صِرفِ بيان آزاد افکار داستان نمىشود. بهبيان دقيقتر نويسنده بايد زيربناى روحى - روانى شخصيت را به تصوير بکشد. هيچ اشکال ندارد که جملههاى نويسنده ساده خبرى نباشد و گاه از مرز شاعرانگى تا محدوده عشقلاتى پيش رود، ولى حق ندارد از درون شخصيت غافل شود.
و بالاخره نکته بسيار مهمى هست که به زبانشناسى متنِ جريان سيال ذهن برمىگردد. شما مىدانيد که «فعلها» در سراسر يک متن داستانى گسترش مىيابند. و البته در جريان سيال ذهن، که اين فعلها اساساً به واقعيت ذهنى تعلق دارند تا واقعيت عينى، با پيام ضميرهاى شخصى تکميل مىشوند. موقعيت شما به عنوان گوينده(يا به قول ياکوبسون فرستنده) و موقعيت خواننده(يا شنونده يا گيرنده) و موقعيت «بقيه ناگفتهها» (يا هر چه باقى مىماند) بايد طورى باشد که حتى بهرغم وجود درهمريختگى زمان، معلوم باشد شما بهعنوان نويسنده (خصوصاً وقتى راوى هستيد) کجا قرار داريد، قصه کجاست و حتى(بله درست خواندهايد!) خواننده کجا؟ بهعبارت ديگر بايد بين زمان کنش (خصوصاً کنش ذهنى) و زمان قصه خيلى دقيق باشيد. تکرار مىکنم: بهحدى دقيق باشيد که اگر رخدادها و تفکرات چند زمان را در هم مىتنيد، ذهن خواننده براى هر کدامشان حساب جداگانهاى باز کند. نگارنده از اين حيث دو رمان «گور به گور» نوشته فاکنر و «امواج» اثر وُلف بسيار قوى و خوشساخت ديده است، لذا خواندنشان را توصيه مىکند.
حال ممکن است بپرسيد چرا؟ جواب ساده است: گرچه به امر همزمانى اشاره کردم، ولى شما مىدانيد که يک زمان واحد نمىتواند هم به نظام قصه تعلق داشته باشد و هم به نظام تفسير يا تصورى که به اين يا آن بخش (پارهساختار) تعلق دارد و از شخصيتى به شخصيتى ديگر و از گروه اول به گروه دوم گذر مىکند. اگر روى اين نکته متمرکز شويد، چه بسا در رمانهاى پُرآوازه جريان سيال ذهن جهان هم نقاط ضعفى پيدا کنيد.
اکنون که با مثالى مشخص و بهشکلى مقدماتى به محدوده کار خود در عرصه تکنيک جريان سيال ذهن پى برديم، مىتوانيم (Terminology) تعاريف زير را نيز بهعنوان کارپايه به ياد داشته باشيم:
جريان سيال ذهن (Stream of Consciousness) آنگونه که من فهميدم: جريان سيال ذهن، شيوهاى است در نوشتن؛ به آنشکل که تفکرات و ادراکات شخصيتها، همانگونه که بهطور اتفاقى در ذهن پيش مىآيد، ارائه مىشود. در اين شيوه، عقايد و احساسات بدون توجه به توانى منطقى و تفاوت سطوح مختلف واقعيت، گاهى با بههم ريختن نحو و ترکيب کلام آشکار مىشود. جريان سيال ذهن تکنيکى است در روايت رمان و داستان کوتاه، که در جريان آن نويسنده تمام احساسها، تفکرات و تداعىهايى را که در ذهن شخصيت داستانى شکل مىگيرد، بدون تصوير يا توضيح و تحليل روى کاغذ مىآورد. در روايت معمولى، سعى مىشود افکار و احساسها بهصورت ساختمند و منطقى نوشته شوند، اما در شيوه جريان ذهن سيال، جريان کامل، يعنى آنچه که در درون ذهن شخصيت مىگذرد، روى کاغذ ثبت مىشود. در جريان سيال ذهن، تداعى آزاد نقش اصلى را بهعهده دارد؛ هرچند که برخى از تداعىها آشکارند و بهسهولت قابل تشخيصاند.
براى نوشتن جريان سيال ذهن، معمولاً از تکنيک تکگويى درونى استفاده مىشود که :1(معمولاً طولانى است. 2) بيان احساسات و افکار شخصيتى است که تکگويى مىکند. 3) احساسات و افکارى که در تکگويى گفته مىشوند، ممکن است بهوسيله عناصر منطقى با هم ارتباط پيدا کنند يا فقط ازطريق تداعى آزاد ارتباط پيدا کنند. بروس کوين درباره اين تکنيک مىنويسد: «شيوهاى است براى نمايشگويى مستقيم و بدون واسطه رشته سيال افکار، دريافتها، تداعىها، خاطرات، تأثرات نيمهدريافتشده يک يا چند شخصيت. تلاشى است براى تقليد از حيات کاملاً ذهنى که در زمان جارى خود را بهنمايش در مىآورد.»
تکگويى (Monologue)
بيانى است تکنفره که ممکن است مخاطب داشته باشد يا نداشته باشد. تکگويى ممکن است پارهاى از داستان يا نمايشنامه باشد يا بهطور مستقل کل داستان (يا نمايشنامه) را به خود اختصاص دهد. در تکگويى عادى، افکار و احساسات به گونهاى بيان مىشوند که بينشان رابطه آشکار و منطقى وجود داشته باشد. ناطور دشت نوشته سالينجر به اين شيوه نوشته شده است.
حديث نفس: يکى از انواع تکگويى است که در آن، شخصيت، افکار و احساساتش را به زبان مىآورد تا خواننده (يا تماشاچى) از نيّات و مقاصد او باخبر شود (البته خودِ شخصيت از حضور ديگران بىاطلاع است) به اين ترتيب، اطلاعاتى در مورد شخصيت به خواننده داده مىشود. و با بيان احساسات و افکار شخصيت، به پيشبرد داستان کمک مىشود. البته خصوصيت روانى راوى نيز براى خواننده آشکار مىشود. در حديث نفس، شخصيت با صداى بلند حرف مىزند، درحالىکه در تکگويى درونى، گفتهها در ذهن او مىگذرند. حديث نفس تنها بهعنوان بخشى از اثر بهکار مىرود و خود نمىتواند اثر مستقلى باشد. بخشى از خشم و هياهو به اين شکل نوشته شده است.
تکگويى نمايشى: در اينجا، شخصيت براى خود مخاطب و براى حرف زدنش دليلى دارد. او با صداى بلند حرف مىزند و خواننده يا شنونده پى به موقعيت او مىبرد. نمونه آن را در داستان سقوط اثر آلبر کامو مىبينيم.
تکگويى درونى (Interior Monologue)
گفتگويى است که در ذهن شخصيت جريان دارد. اساس آن، «تداعى معانى» است و بهکمک آن، بهطور غيرمستقيم در جريان افکار، احساسات، و واکنشهاى شخصيت نسبت به محيط پيرامون و ديگران، و نيز مسير انديشههاى او را نشان مىدهد. اگر «صحبتکننده» به محيط واکنش نشان دهد، تکگويى او داستانى را تعريف مىکند که در همان موقع در اطراف او مىگذرد، اگر افکارش بر محور خاطرههايى مىگذرد، تکگويى او بعضى از حوادث گذشته را که با زبان حال تداعى مىشود، مرور مىکند. اگر تکگويى او اساساً واکنشى است، مسير انديشه صحبت کننده، نه زمان حال را گزارش مىکند نه يادآور زمان گذشته داستان است.
تکگويى درونى مىتواند تمام احساسات، افکار و تداعىهاى ذهن شخصيت را در خود بازتاب دهد، ممکن هم هست که فقط افکار منطقى و ساختمند او را شامل شود.
گفتيم که در اين تکنيک از تداعى آزاد (= همخوانى آزاد Free Association) استفاده مىشود که عموماً در روانشناسى بهکار مىرود، اما به نقد و نظريه ادبى هم راه يافته است. واژه يا انديشهاى، برانگيزنده يا محرک يک سلسله واژهها يا انديشههاى ديگر است که ممکن است پيوند منطقى با هم داشته يا نداشته باشند. برخى نوشتهها «شبيه» تداعى آزاد است. بيشتر نوشتههاى شبيه به تداعى آزاد شايد نتيجه انديشه دقيق و نظم و ترتيبى حساب شده است. در تداعى آزاد، افکار و تصورات به همان ترتيبى که به ذهن مىآيند و بدون فرامينى که مانع ترادف تداعىها شود، موجوديت مىيابند. اما در تداعى کنترلشده Controlled) (Association فقط تمايلات خاص ذهن را پوشش مىدهند.
در تکنيک جريان سيال ذهن از تداعى (فراخوانى = مجاورت = Association) نيز استفاده مىشود. تداعى ايجاد رابطه بين آن گروه از تصورات ذهنى فرد است که در يک زمان اتفاق مىافتد. اين تصورات ممکن است از لحاظ ماهيت يکسان تا حتى متضاد باشند. به عبارت ساده تداعى درواقع پيوند مشترک بين موضوع و يادها را نشان مىدهد. بهقول ساموئل تيلر کولريج: «يادها از لحاظ مجتمع بودنشان قدرت تداعى يکديگر را پيدا مىکنند. بهعبارت ديگر هر بازنمايى جزئى موجب بازنمائى کلى مىشود که خود بخشى از آن بوده است.» هرگونه ادراک حسى با ياد کردن چيزى در گذشته همراه يا متداعى گردد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)