هر وقت چند نفر سخن همديگر را نفهمند و بر سر موضوعي واحد با هم جدال كنند كردها گويند: نان و انگور و اين همه جنجال؟...
روزي سه نفر همسفر كه اولي كرد بود و دومي فارس و سومي ترك، به شهري رسيدند. هر سه نفر زبان همديگر را نميفهميدند، قرار بود ناهار بخورند. اولي به كردي گفت: «من نان و تري اخوم» دومي نيز به فارسي گفت: «من نان و انگور ميخورم» و سومي هم به تركي گفت: «من اوزوم چورك بييرم» ولي اولي نفهميد كه دومي همان نان و انگور را ميخواهد و دومي هم نفهميد كه سومي مايل به خوردن نان و انگور است. درنتيجه كارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسيد. چند نفر كه زبان هر سه را بلد بودند ميانجي شدند و به آنان فهماندند كه هر سه نفر يك حرف ميزنند.
حضرت مولانا جلالالدين محمد بلخي در مثنوي معنوي حكايتي آورده است با اين عنوان «بيان منازعات چهار كس جهت انگور با همدگر به علت آنكه زبان يكديگر را نميدانستند» كه با اين ابيات آغاز ميشود:
چاركس را داد مردي يك درم
هر يكي از شهري افتاده به هم
فارسي و ترك و رومي و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسي گفتا از اين چون وارهيم
هم بيا كاين را به انگوري دهيم
آن عرب گفتا معاذالله لا
من عنب خواهم نه انگور اي دغا
آن يكي كز ترك بد گفت اي كزم
من نميخواهم عنب خواهم ازم
آنكه رومي بود گفت اين قيل را
ترك كن خواهم من استافيل را
مثنوي دفتر دوم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)