نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: ميلاد فرخنده پيامبراعظم و گراميداشت هفته وحدت

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    33840356687156613147
    33840356687156613147
    21453230127633976873 3524437872193631140721453230127633976873

    33840356687156613147
    33840356687156613147

    ويژه نامه ميلاد فرخنده پيامبر اعظم ٬ محمد مصطفي
    صلوات الله عليه و اله

    33840356687156613147
    33840356687156613147
    15376435328598972230


    ولادت با سعادت اشرف اوصياء ؛ خاتم الانبياء؛

    خير المرسلين؛ حبيب اله العالمين ؛ طبيب

    القلوب المومنين ؛ پيامبرعطوفت ورافت

    و رحمت ،حضرت محمد (ص) و آغاز هفته

    وحدت بر مسلمانان وشيعيان ومحبان خاندان

    عصمت و طهارت عليهم السلام مبارك باد


    22803966053435628506
    1 24879626116776718262




    26780ec51906261effc09c51a7474204صدای پای پیامبر26780ec51906261effc09c51a7474204

    مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشت‏های روشن توحید، از پروانه‏های سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.


    آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.

    آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.


    فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بی‏خبری، جوانه‏های آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوه‏های نا مردمی به خون نشسته بود.


    آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشم‏های توحیدی تو جستجو می‏کند و بشر، از آن هنگام که صدای گام‏هایت را در کوچه‏های بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.


    تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمان‏ها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمه‏های شورانگیز شبانه‏اش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت می‏آید.


    محمد صلی ‏الله‏علیه‏ و‏آله می‏آید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.


    می‏آید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.

    خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود می‏آید.

    آئینش تکاپو می‏آموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.


    محمد صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله پا به دنیا می‏گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می‏کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.


    او می‏آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می‏ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می‏دوند



    1030626o3xojjw70a

    fop55mvb17o3nzog7le
    fireworksfireworksfireworksfireworks
    نیمه شب ، خورشید مى‏تابد ...


    زمین و آسمان «مكه‏» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مى‏پیچید، امید زندگى در جان موجودات مى‏جوشید. هوا آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود. شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مكه‏» مهد پاك جانان، دختر مهتاب مى‏خندید. شبانگه ساحت «ام القرى‏» در خواب مى‏خندید، ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابى دمادم بس ستاره مى‏شكفت و آسمان پولك نشان مى‏شد. صداى حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوى كهكشان مى‏شد.
    دل سیاره‏ها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر«گل آفریدن‏» داشت.
    خانه «ام القرى‏» در انتظار رویدادى بود. شب جهل و ستمكارى به امید طلوع بامدادى بود. سراسر دستگاه آفرینش اضطرابى داشت و نبض كائنات از انتظارى دم به دم مى‏زد كه:
    امشب، نیمه شب خورشید مى‏تابد ز شرق آفرینش، اختر امید مى‏تابد.

    در آن حال «آمنه‏» در عالم سرگشتگى مى‏دید:
    به بام خانه‏اش بس آبشار نور مى‏بارد و هر دم یك ستاره در سرایش می چكد، رنگین و نورانى وزین قدرت نمایی ها نصیب او شگفتى بود و حیرانى. در آن دم مرغكى را دید با پرهاى یاقوتى و منقارى زمرد فام كه سویش پر كشید از بام و در صحن سرا پر زد و پرهاى پرندین را به پهلوى زن درد آشنا سایید، به ناگه درد او آرام شد، آرام به كوته لحظه‏اى گرداند سر را «آمنه‏» با هاله امید تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید چو دید آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر«احمد(ص)» را، شنید از هر كران عطر دلاویز محمد را.


    سپس بشنید این گفتار وحى آمیز:
    الا،اى «آمنه‏» اى مادر پیغمبر خاتم! سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد، سعادت همره جان تو و جان «محمد» باد.
    - بدو بخشیده‏ایم اى «آمنه‏» اى مادر تقوا! صداى دلكش «داود» و حبّ «دانیال‏» و عصمت « یحیی».
    - به فرزند تو بخشیدیم: كردار«خلیل‏» و قول «اسماعیل‏» و حسن چهره «یوسف‏» شكیب «موسى عمران‏» و زهد و عفت «عیسی».
    - بدو دادیم: خلق «آدم‏» و نیروى «نوح‏» و طاعت «یونس‏» وقار و صولت «الیاس‏» و صبر بى‏ حد «ایوب‏» بود فرزند تو یكتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاك سرا پا خوب.
    دو گوش «آمنه‏» بر وحى ذات پاك سرمد بود، دو چشم «آمنه‏» در چشم رخشان «محمد» بود كه ناگه دید روى دخترانى آسمانى را به دست این یكى ابریق سیمین در كف آن دیگرى طشت زمّرد بود دگر حورى، پرندى چون گل مهتاب در كف داشت، «محمد» را چو مروارید غلتان شستشو دادند به نام پاك یزدان بوسه‏ها بر روى او دادند.

    سپس از آستین كردند بیرون «دست قدرت‏» را زدند از سوى درگاه خداوندى میان شانه‏هاى حضرتش «مُهر نبوت‏» را سپس در پرنیانى نقره ‏گون، آرام پیچیدند و زآنجا «آسمانى دختران‏» بر«عرش‏» كوچیدند.همان شب قصه ‏پردازان ایرانى خبر دادند: كه آمد تك سوارى در«مدائن‏» سوى «نوشروان‏» و گفت: اى پادشه «آتشكده آذرگشسب‏» ما كه صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش.
    به «یثرب‏» یك «یهودى‏» بر فراز قله‏اى فریاد را سر داد:
    كه امشب اخترى تابنده پیدا شد و این نجم درخشان اختر فرزند«عبدالله‏» نوین پیغمبر پاك خداوندست و انسانى كرامندست. یكى مرد عرب اما بیابانگرد و صحرایى قدم بگذاشت در«ام القرى‏» وین شعر خوش برخواند:


    كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
    چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟
    كه دید از «مكیان‏» آن ماهتاب پرنیانى را؟
    زمین و آسمان «مكه‏» دیشب نور باران بود
    هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
    بیابان بود و تنهایى و من دیدم
    كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد
    به چشم خویش دیدم: ماه را از جاى خود كندند
    ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد
    بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى!
    بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى!
    بیابان، رازها دارد ولى در شهر، آن اسرار، پیدا نیست
    بیابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟
    كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه‏» را كردند گلباران
    ولى گل نه، ستاره بود جاى گل
    زمین و آسمان «مكه‏» دیشب نور باران بود
    هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
    به شعر آن عرب، مردم همه حالى عجب دیدند به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند:
    كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
    چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟
    كه دید از «مكیان‏» آن ماهتاب پرنیانى را؟
    بیابان بود و تنهایى و من دیدم
    كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد
    به چشم خویش دیدم ماه را از جاى خود كندند
    ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد
    بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى!
    بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى!
    بیابان رازها دارد، بیابان، نقش ها دارد
    كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟
    كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه‏» را كردند
    گلباران ولى گل نه، ستاره بود جاى گل
    زمین و آسمان «مكه‏» دیشب نور باران بود
    هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود.
    روانت شادمان بادا! كجایى اى عرب، اى ساربان پیر صحرایى؟! كجایى اى بیابانگرد روشن راى بطحایى؟!
    كه اینك بر فراز چرخ، بینى نام «احمد» را
    و در هر موج بینى اوج گلبانگ «محمد» را
    «محمد» زنده و جاوید خواهد ماند
    «محمد» تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
    جهانى نیك مى‏داند كه نامى همچو نام پاك پیغمبر مؤید نیست
    و مردى زیر این سبز آسمان همتاى «احمد» نیست

    زمین ویرانه باد و سرنگون باد آسمان پیر،
    اگر بینیم روزى در جهان نام «محمد» نیست.
    fireworksfireworksfireworksfireworks
    fop55mvb17o3nzog7le
    71 14


    امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر می‌شمارد:

    1- ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.
    2-شیاطین دور شدند.
    3- تمامیبت ها بر زمین افتادند.
    4-ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
    5- آب دریاچه سماوه خشک شد.
    6- سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
    7- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
    8- نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
    9-کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
    10- سحر ساحران باطل شد.

    استحیائیل ــ یکی از فرشتگان بزرگ خدا ــ در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم کوه ابو قبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت:« ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.»

    منابع:



    • بحارالانوار، ج15، ص257 --- امالی صدوق

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 2 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/