پاكي دستانت را سپاس ميگويم كه چه صادقانه به سويم آمدند.


نجابت چشمانت را به تماشا مي نشينم كه چه معصومانه امتداد نگاهم را


ياري مي كنندو صداي دل انگيزت را دوست مي دارم كه چه غريبانه بر دل مي نشيند.


بدان . اي مهربان كه عظمت بارگاه نگاهت مرا لرزاند و گرمي حضورت سردي دستانم را به فراموشي

سپردو فصلي ديگر در دفتر زندگي ام متولد شد .و من تمام اين ها را بخاطر خواهم سپرد و عمرم

را با يادشان خواهم گذراند.


فرهاد