به فريادم برس جانا كه جانم در بدن فرسود

دلم چون غنچه اي نو پا نشد وا در چمن فرسود


تويي دارو تويي مرهم تويي مونس تويي همدم

بيا اي دلبر خوبم كه بي تو جان در بدن فرسود

دگر جانم به لب آمد بسي در تب و تاب آمد

بمردم از غم عشقت تنم اندر كفن فرسود

خدارا اي غزل بگذر زدوريهاي خون پرور

كه اين هجران وجودم را به سد چين و شكن فرسود

كجايي اي عزيز دل كه هستي حل هر مشكل

زبس كردم نظر هر سو دگر چشمان من فرسود