نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #29
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    فصل پنجم


    کثافت آشغال حرومزاده ی بی شرف بی ناموس هر چی بهش بگم بازم کمه
    مثل حیوون شده بود دو تا جیغ که کشیدم همچنین دستشو گذاشت جلو دهنم که نفسم بند اومد تا خواستم دستشو گاز بگیرم که با مشت زد تو سرم.
    منگ شده بودم اتاق دور سرم می چرخید چه جوری تونست چه جوری تونست چرا انقدر شُل بودم ولی چیکار می تونستم بکنم خیلی قویّه همونجور که کیج و منگ بودم داشتم جلوشو می گرفتم اما نمی تونستم می فهمیدم داره چیکار می کنه اما هر چه زور می زدم نمی تونستم تا لحظه ی آخر مقاومت کردم.

    هرچی من بیشتر زور می زدم اون قوی تر می شد می دونستم این لحظه ی آخره باید تو همون لحظه یه کاری می کردم چیزی جلو دستم نبود که بزنم تو سرش منو انداخته بود رو تخت و تن کثیف و سنگین ش رو انداخته بود روم
    از بوی گند دهنش دهن ش حالم بهم می خورد فقط تو اون لحظه وقتی داشت کار از کار می گذشت بهش التماس کردم قسم ش دادم اما اونقدر مست بود که هیچی نمی فهمید به خدا کاری نتونستم بکنم خدایا خدایا منو ببخش آشغال بی همه چیز کثافت
    «دفتر رو بست و یه نگاه به من کرد و گفت»
    -متوجه شدی؟
    «سرم رو تکون دادم که گفت»
    -هر جاش رو نفهمیدی بگو برات بگم
    «بعد دوباره دفتر رو باز کرد و ورق زد و گفت»
    -این یه روز دیگه س! احتمالا چند روز بعد!
    دلم نمی خواد حتی اسمشو بشنوم
    اگه چشمم بهش بیوفته می کشمش باید یه فکری بکنم شاید باید ازش شکایت کنم یا نه آبرو ریزی چی نمی دونم نمی دونم
    «یه ورق دیگه زد.

    براش سخته که جملات رو ادا کنه! بغض تو گلوشه! سعی می کنه آروم باشه اما نمی تونه. نمی خواد گریه کنه ولی من حالشو می فهمم! بعد از کمی سکوت دوباره شروع کرد به خوندن!»
    امروز اومد جلوی دانشگاه
    با ماشینش بود
    با خواهش سوارم کرد. نمی خواستم سوار بشم اما وقتی گفت باید یه فکری بکنیم سوار شدم.
    می خواستم چشماشو با ناخن هام از کاسه در بیارم
    کثافت با اون صورت مظلومش همهش می گفت گه خوردم دست خودم نبود مست بودم
    گفت یه دکتر رو می شناسه.
    گفت باید تا زوده یه کاری کرد.
    قرار شد خودش خبرم کنه.
    لحظه ی آخر که می خواستم از ماشینش پیاده بشم همچین با دستم زدم تو صورتش که از دماغش خون زد بیرون
    حیوون آشغال کثافت حروم زاده

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/