نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: هر اتفاقي كه براي ما مي افتد به نفع ماست

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    2
    تشکر تشکر کرده 
    1
    تشکر تشکر شده 
    7
    تشکر شده در
    2 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    هر اتفاقي كه براي ما مي افتد به نفع ماست


    توي كشوري يه پادشاهي زندگي ميكرد
    كه خيلي مغرور ولي عاقل بود
    يه روز براي پادشاه يه انگشتر به عنوان هديه
    آوردند
    ولي رو نگين انگشتر چيزي ننوشته بود و خيلي ساده بود
    شاه پرسيد اين چرا اين قدر ساده است ؟
    و چرا چيزي روي آن نوشته نشده است؟
    فردي كه آن انگشتر را آوره بود گفت:
    من اين را آورده ام تا شما هر آنچه كه ميخواهيد
    روي آن بنويسيد

    شاه به فكر فرو رفت
    كه چه چيزي بنويسد كه لايق شاه باشد
    وچه جمله اي به او پند ميدهد؟
    همه وزيران را صدا زد وگفت
    وزيران من هر جمله و هرحرف با ارزشي كه بلد
    هستيد بگوييد

    وزيران هم هر آنچه بلد بودند گفتند
    ولي شاه از هيچكدام خوشش نيامد
    دستور داد كه بروند عالمان و حكيمان را از كل
    كشور جمع كنند و بياوند
    وزيران هم رفتند و آوردند
    شاه جلسه اي گذاشت و به همه گفت كه هر كسي
    بتواند بهترين جمله را بگويد
    جايزه خوبي خواهد گرفت
    هر كسي به چيزي گفت
    باز هم شاه خوشش نيامد

    تا اينكه يه پير مردي به دربار آمد و گفت

    با شاه كار دارم
    گفتند تو با شاه چه كاري داري؟
    پير مرد گفت برايش يه جمله اي آورده ام
    همه خنديدند و گفتند تو و جمله
    اي پير مرد تو داري ميميري تو راچه به جمله
    خلاصه پير مرد با كلي التماس توانست آنها را
    راضي كند كه وارد دربار شود
    شاه گفت تو چه جمله اي آورده اي؟
    پير مرد گفت
    جمله من اينست
    "هر اتفاقي كه براي ما مي افتد به نفع ماست"
    شاه به فكر رفت
    و خيلي از اين جمله استقبال كرد
    و جايزه را به پير مرد داد
    پير مرد در حال رفتن گفت ديدي كه هر اتفاقي كه
    مي افتد به نفع ماست


    شاه خشمگين شد و گفت چه گفتي؟
    تو سر من كلاه گذاشتي
    پير مرد گفت نه پسرم
    به نفع تو هم شد
    چون تو بهترين جمله جهان را يافتي


    پس از اين حرف پير مرد رفت
    شاه خيلي خوشحال بود
    كه بهترين جمله جهان را دارد
    و دستور داد آن را روي انگشترش حك كنند
    از آن به بعد شاه هر اتفاقي كه برايش پيش ميآمد
    ميگفت
    هر اتفاقي كه براي ما ميافتد به نفع ماست
    تا جائي كه همه در دربار اين جمله را ياد گرفنه
    وآن را ميگفتند
    كه هر اتفاقي كه براي ما ميافتد به نفع ماست
    تا اينكه يه روز
    پادشاه در حال پوست كندن سبيبي بود كه ناگهان
    چاقو در رفت و 2 تا از انگشتان شاه را بريد و
    قطع كرد
    شاه ناراحت شد و درد مند
    وزيرش به او گفت
    هر اتفاقي كه ميافتد به نفع ماست
    شاه عصباني شد و گفت انگشت من قطع شده تو
    ميگوئي كه به نفع ما شده
    به زندانبان دستور داد تا وزير را به زندان
    بيندازد وتا او دستور نداده
    او را در نياورند

    چند روزي گذشت

    يك روز پادشاه به شكار رفت
    و در جنگل گم شد
    تنهاي تنها بود
    ناگهان قبيله اي به او حمله كردند و او را
    گرفتند
    و مي خواستند او را بخورند
    شاه را بستند و او را لخت كردند
    اين قبيله يك سنتي داشتند كه بايد فردي كه
    خورده ميشود تمام بدنش سالم باشد
    ولي پادشه 2 تا انگشت نداشت
    پس او را ول كردند تا برود

    شاه به دربار باز گشت
    و دستور داد كه وزير را از زندان در آورند
    وزير آمد نزد شاه و گفت
    با من چه كار داري؟
    شاه به وزير خنديد و گفت
    اين جمله اي كه گفتي هر اتفاي ميافتد به نفع
    ماست درست بود
    من نجات پيدا كردم ولي اين به نفع من شد ولي تو
    در زندان شدي
    اين چه نفعي است
    شاه اين راگفت واو را مسخره كرد

    وزير گفت اتفاقاً به نفع من هم شد
    شاه گفت چطور؟
    وزير گفت شما هر كجا كه ميرفتيد من را هم با
    خود ميبرديد
    ولي آنجا من نبودم
    اگر ميبودم آنها مرا ميخوردند
    پس به نفع منهم بوده است
    وزير اين را گفت و رفت




  2. 4 کاربر مقابل از Ayda عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/