بیا ...

بیا برویم قدم بزنیم !

باران که می بارد

چتر هم داریم

کوچه هم که انتظار می کشد

این هوا تنها من و تو را کم دارد !

که دستهایمان در هم

زیر باران

قدم بزنیم ...

.

.

.

یادم می رود هر بار که باران می بارد

یادم می رود تو نیستی ...

یادم می رود چیزی شبیه مرگ پایم را بریده است از قدم زدن با تو !

.

.

.

شاعر می شوم

قدم می زنم

کوچه ها را شاهد می گیرم

راهی می شوم

دست های تو را می فشارم در مشتی خیال ...

من چه دل خوشم !!!

می روم بخوابم ...

می روم بخوابم ...

می روم ...!