نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: ادبیات غنایی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ادبیات غنایی

    قسمت اول:
    مقدّمه
    ادب غنايي در اصل اشعاري است که احساسات و عواطف شخصي را مطرح کند. اين‏گونه اشعار- که کوتاه بود- در يونان باستان با همراهي بربط (در يوناني Lura و در انگليسي و فرانسه Lyre) خوانده مي‏شد؛ و از اين رو در زبان‏هاي فرنگي به اشعار غنايي، ليريک Lyric مي‏گويند. حضرت داوود هم مزامير خود را با نواي بربط مي‏خوانده است، چنان که در مزمور صد وسي و هفتم گويد: «نزد نهرهاي بابل آنجا نشستيم * و گريه نيز کرديم چون صهيون را به ياد آورديم * بربط‏هاي خود را آويختيم‏ * بر درختان بيد که در ميان آنها بود * زيرا آناني که ما را به اسيري برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آناني که ما را تاراج کرده بودند شادماني خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمين بيگانه بخوانيم»

    اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفي و عاشقانه و سوزناک با موسيقي همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ايران عاشوق‏ها يا عاشيق‏ها و خنياگران، روستاييان و شبانان، حافظ اين سنّت بوده‏اند. ليريک را در عصر ما، شايد به تبع عرب‏ها که به شعر عاشقانه و عاطفي «الشعر الغنائي» مي‏گويند، به غنايي ترجمه کرده‏اند و به دو معني اشعار عاشقانه و بزمي به کار مي‏برند. به هر حال معادل قديم آن غزل است. بايد توجه داشت که مراد از اشعار ليريک در ادبيات اروپايي، شعري است کوتاه و غيرروايي که گوينده در آن فقط احساسات خود را بيان کند و از اين رو مرثيه را هم بايد جز و ادب غنايي دانست، و اگر شعر، بلند و روايي باشد مثل خسرو و شيرين، به آن Dramatic Lyric يعني شعر غنايي نمايشي يا داستاني مي‏گويند. شعر ليريک ممکن است عاشقانه باشد؛ در اين صورت به آن Love Lyric مي‏گويند به معني شعر عاشقانه يا تغزلي يا غزلي.

    در شعر غنايي، گاهي سخنگو خود شاعر است و گاهي کسي ديگر. به هر حال برخلاف آن‏چه در نظر اول به ذهن متبادر مي‏شود، ممکن است شاعر Persona باشد يعني نقابي بر چهره داشته باشد و خود واقعي را مطرح نسازد. پس، شخصيت مطرح در شعر را نبايد با شخصيت واقعي شاعر خلط کرد. نه ولک مي‏نويسد:
    «شکل‏گرايان روسي برآنند که انطباق بين ساختمان دستوري ثابت زبان و انواع ادبي را نشان دهند. يا کوبسون ادّعا مي‏کند که شعر غنايي صيغه‏ اول شخص و زمان حال است در حالي که حماسه صيغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوينده حماسه به صورت سوم شخص نگاه مي‏شود- من عينيت يافته)»

    در شعر فارسي، ادب غنايي به صورت داستان، مرثيه، مناجات، بثّ الشکوي و گلايه و تغزل در قوالب غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و حتي قصيده مطرح مي‏شود. امّا مهم‏ترين قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلي معشوق است و قهرمان ديگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلايه‏ها و آرزوها و احساسات خود را مطرح مي‏کند.
    در خاتمه بايد به اين نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسيمات خود از ادب، شعر غنايي را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنباله‏روان ارسطو بدان اشاره کرده‏اند.
    شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟منشأ ادب غنايي
    همان‏طور که اشاره شد، شعر غنايي در دو معني به کار مي‏رود:
    1- اشعار احساسي و عاطفي. 2- اشعار عاشقانه.
    در ادبيات ما بيشتر اين معني دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مي‏نهيم. برخي از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاري- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کرده‏اند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستايش‏ها و اوراد و اذکاري دانسته‏‏اند که مردان براي زن حاکم بر قبيله يا جامعه مي‏سروده و مي‏خوانده‏اند. بدين ترتيب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دوره‏يي که رياست جوامع کشاورزي بر عهده زنان بوده است، مدايح و اورادي در ستايش ايشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنايي درآمده است.
    در بسياري از مناجات و اوراد اگر به جاي خدا، معشوق را تصور کنيم در معني خللي ايجاد نخواهد شد. زيربناي ادبيات عرفاني هم از اين ديدگاه همان ادب غنائي است. عارفان نخستين في‏الواقع ادب عاشقانه را تفسير و تأويل عرفاني کرده‏اند و اين معني از تفسيرهاي شيخ ابوسعيد ابوالخير در اسرارالتوحيد کاملاً آشکار است:
    شيخ ابوسعيد به حسن مودب مي‏گويد برو در شهر بگرد و منکرترين شخص را نسبت به ما بياب و از او براي ما ساز و برگي بطلب. حسن مودب سرانجام علي صندلي را مي‏يابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وي و او کتابي مطالعه مي‏کرد». حسن خواهش شيخ ابوسعيد را مطرح مي‏کند. علي صندلي که «مردي نکته‏گوي و طناز» بود به مسخره مي‏گويد: «اينت مهم شغلي و فريضه‏کاري!... برو اي دوست کي من کاري دارم مهم‏تر ازين کي من چيزي به شما دهم کي شما... اين بيت برگوييد و رقص کنيد:
    آراسته و مست به بازار آبي
    اي دوست نترسي کي گرفتار آبي»
    حسن مودب
    دست خالي بر مي‏گردد و ماجرا را به شيخ ابوسعيد مي‏گويد. «شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟» حسن مودب دوباره به نزد علي صندلي مي‏رود و تفسير عرفاني بيت را مي‏گويد. «او سر در پيش افگند و ساعتي انديشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوي و صد درم سيم از او بستان کي شما کي سرود را چنين تفسير توانيد کرد من با شما هيچ چيز ندارم و کسي با شما برنيايد!»
    شيخ ابوسعيد از ديدگاه عرفاني گاهي اشعار عاشقانه‏يي را که قوّالان در مجلس او مي‏خواند تصحيح مي‏کرده است:


    «شيخ گفت امشب ابراهيم خوانده است:

    من بودم و او و او و من، اينت خوشي ( حرف نون و ت در اینت به سکون تلفظ می گردد )
    اين چنين سه چهار تن بود، چنين بايد گفت:

    من بودم و او و او و او، اينت خوشي»
    ویرایش توسط emad176 : 12-20-2010 در ساعت 04:19 PM دلیل: اشتباه در تایپ عنوان

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/