قاتلم را بشناس

زودتر بیا
قبل از آنکه کسی از دیگری بپرسد
عقربه بزرگ ساعتم روی کدام عدد سایه انداخته بود
که قلب من بی ضربان شد
و عقربه‌ی کوچکِ ساعتِ برای همیشه به خواب رفته‌ام
برای همیشه راهش را گم کرد
امشب کمی زودتر بیا
و میهمانی مورچگان را بر پوست خشکیده‌ام بر هم بزن
قبل از آنکه صدای جیغی مرا از هزارتوی خواب هزارساله‌ام
بیرون کشد
و دستی با اشمئزار چشمهایم را ببندد
تو باید چشمهایم را ببینی
تو باید قاتلم را بشناسی
تو باید آخرین تصویر حک شده در حسرت چشمهایم را
تو باید تصویر قاتلم را
تو باید خودت را
بشناسی