همسر يكي از شاعران نامدار انگليسي فرياد كشيده بود : كاش شاعران مي توانستند آسانتر سخن بگويند. من معني حرف هاي شما را نمي فهمم .و بعد به آشپزخانه رفته و شروع كرده بود به رنده كردن سيب زميني و خاطرنشان كرده بود كه شعر شما بايد به همين راحتي فهميده شود. شما بايد سوژه هاي بزرگ و گنگ را براي ما تفسير كنيد.
دشواري شعر هميشه يكي از دلايل مهم در ايجاد فاصله بين مخاطب و متن بوده است و شعر دشوار يكي از دلايل شعر گريزي مردم. البته دشوار نويسي يا دشوار نشان دادن موضوعات ساده و پيش پا افتاده در مورد تمام شاعران صدق نمي كند چه بسا شاعراني بزرگ بوده و هستند كه ساده و راحت حرف مي زنند ؛ به سادگي پاك كردن بخار از روي شيشه ها و حتي بي علاقه ترين آدم ها را نيز به سمت شعر و لذت خوانش آن سوق داده و ذهن آن ها را فعال مي كنند. اما از آن جايي كه اغلب مردم فرصت و علاقه ی كافي براي ساخت گشايي متن ها و سوژه ها ندارند وهمين طور نمي توانند سره را از ناسره تشخيص دهند، باخواندن كتابي دشوار و يا با ديدن شعری دشوار ، قيد بقيه ی كتاب هاي شعر رامي زنند:
دخترمان حرف مي زند
اين سخن نامفهوم/ نقص هنر است.
شعر فوق هايكويي از پل الوار شاعر مشهور فرانسه است كه به نوعي بيانگر گريز مردم از هر چه دشواري و پيچيدگي است. او معتقد است شعر بايد كمال سادگي را داشته باشد. «كلاين باو» در رمان «انجمن شاعران مرده» شعر را عشق و تجربه هاي آن مي داند و در فيلمي كه براساس همين رمان ساخته شده، براين نكته تأكيد شده است كه شعر در ادامه ی درك جهان و پيرامون و برانگيخته شدن احساسات و عواطف بشري زاده مي شود. معلم ادبيات «رابين ويلياميز» بالاي ميز مي رود و مي گويد: «بچه ها! زندگي خودتان را به رخدادي شگفت انگيز بدل كنيد» و اين رخداد عظيم، زماني روي مي دهد كه عواطف آن ها به غليان درمي آيد و در نهايت ديالوگ ها بدل به شعر مي شوند.
اين جا ما قصد تعريف شعر را نداريم چرا كه شعر تعاريف بي شماري دارد و شرح و تفسير اين تعاريف، فرصت و امكان بيشتري مي طلبد. اين جا بيشتر به توضيح كلمه ی شعر مي پردازيم، كه كلمه اي مشتق از شعور است و شاعر كسي است كه از شعور بالايي برخوردار است و خواه ناخواه در جريان نيازهاي فرهنگي و مادي مردم قرار دارد. شعر اگر در راستاي پاسخ به نيازهاي مردم كه بيشتر معنوي است قرار نگيرد، فاقد اعتبار خواهد بود. «ماكس فرينس فريش» بر اين باور است كه هنرمندان براي غلبه به هراس و تسلط به جهان است كه دست به خلق آثار هنري مي زنند. اگر اين تعريف را به شاعران نيز تعميم دهيم ، شعر در مقابل گزاره فهم و دانش قرار مي گيرد و شاعران هر چه به سمت شعر بي معنا بروند، از مردم دورتر خواهند شد و اين دوري نتيجه ی تأسف بار رقم مي زند. كتاب هاي شعر كم حجم و لاغرتر مي شوند، طوري كه محتويات هر كدام از آن ها را مي توان در يك صفحه روزنامه اي چاپ كرد كه هيچ خواننده اي ندارد. با بعضي از كتاب هاي شعر نيز مي شود يك پنجره را کاغذ پوش کرد. همین.
لازم به يادآوري است كه استثناها جزو قاعده نيستند و همين طور حجيم بودن بعضي از كتاب هاي شعر صورت مسأله را پاك نمي كنند، ما از كتاب هايي حرف مي زنيم كه اصلاً به درد چاپ نمي خورند. يك عده اصرار مي ورزند كه شعر بي معنا مي گويند و تمام افتخارشان اين است كه مخاطب هر تلاشي كند، نمي تواند به معنايي در شعر آن ها دست يابد. حالا با طرح يك سؤال كه اين دوستان چرا مبادرت به چاپ كرده و دنبال مخاطب مي گردند، مطلب را ادامه مي دهيم. ابتكارات فردي در شعر به نظر من از شام شب واجب تر است و موجب متمايز شدن شعر يك شاعر از ديگر شاعران مي شود واين موضوع به اين معني نيست كه هر کس مي تواند به اين ابتكارات دست بزند. ابتكارات در سايه ی تمرينات و تلاش و تفحص در شعر و دانش بشري صورت مي گيرد، به عبارت ديگر مي توان گفت يك آدم مبتكر يك آدم معمولي نيست. بلكه آدم شعورمند است كه آزمون هايش از درصد خطاي كمتري برخوردارند. به عنوان مثال مي توانيم از گيوم آپولينر نام ببريم كه به شعر كانكريت هويت بخشيد. او از همان آغاز شاعري دست به ابتكار نزد، بلكه پس از آن كه به عنوان شاعري صاحب نام خودش را شناساند به اين حيطه قدم گذاشت و از كلمات به جاي خطوط نقاشي استفاده كرد. او تحت تأثير مكتب كوبيسم وسرانش از جمله پيكاسو قرار گرفته بود. شعرهاي «باران يكشنبه» و «گل ميخك» بهترين نمونه هاي او در شعر كانكريت هستند. او بيشتر به شكل بصري شعر در صفحه گرايش داشت تا به تأثير آوايي آن. در شعر «باران يكشنبه» كلمات به جاي قطره هاي باران بر سپيدي كاغذ مي بارند و همين طور ساقه و برگ هاي «گل ميخك» او را كلمات تشكيل مي دهند.
در ادامه ی مطلب بايد يادآوري كرد محتوا و سوژه شعر نيز بايد به گونه اي باشد كه مخاطبان بتوانند با شاعر آن همزاد پنداري كنند. سوژه در شعر از اهميت خاصي برخوردار است و ناديده گرفتن اهميت آن از پتانسيل اين قالب ادبي مي كاهد و سطح آن را تا سطح يك متن تفريحي يا سرگرم كننده پايين مي آورد. اين جمله درست است كه هر چيزي مي تواند سوژه اي براي شعر باشد، در مقابل اين جمله نيز درست تر است كه هرچيزي نيز قابليت «شعر» شدن را ندارد و وسوسه ی خواندن را در مخاطب بر نمي انگيزد. حتماً شما اين حكايت تاريخي را شنيده ايد كه شاعري پيش جوزف استالين رفت واز دست وزارت فرهنگ روسيه ناليد كه به او اجازه چاپ كتاب نمي دهند، استالين بعد از خواندن كتاب، گفت او مي تواند اين كتاب را چاپ كند ، منتها در دو نسخه . يكي براي خود و ديگري براي معشوقه اش. موضوعات كتاب او شعرهاي عاشقانه واحساسات فردي شاعر بود كه خيلي آبكي و سطحي به نظر مي رسيدند.
سوژه هاي يك شعر يا يك كتاب بايد از دايره ی تقاضاي افراد انگشت شمار فراتر رود تا بتواند چاپ و منتشر شود وگرنه در صورت ارائه ، با شكست روبرو مي شود. مثلاً قصيده اي دويست بيتي درباره اسب فلان سلطان يا گربه ی ملكه اليزابت چه جاذبه ی عمومي مي تواند داشته باشد كه مخاطب پولي بابت آن بپردازد.
افق در برابر دانايي باز مي شود
دل در پيش چشم هاي جواني
همه چيز فرا مي رود هيچ چيز پس نمي رود
گذشته از سوژه و محتوا، عنصر ديگري كه به يك شعر، شعريت مي بخشد عنصر زبان است. زبان واقع ساز نيست اما جزو ابزار واقع سازي است و كلمه، كنش يافونكسيوني است در برابر پديده هاي مادي و معنوي.
ميان تاريكي/ تو را صدا كردم/ سكوت بود و نسيم/ كه پرده را مي بود/ در آسمان معلول/ ستاره اي مي سوخت/ ستاره مي رفت/ ستاره اي مي مرد. (فروغ فرخزاد)
زبان بايد با توجه به محتوا تغيير كند و محتوا را به سود زبان تغيير دادن موجب رنگ باختگي سوژه و معناباختگي مي شود. هر سوژه اي بايد زبان خاص خودش را داشته باشد. «اينگه بورگ باخمان» يك نمايشنامه راديويي دارد به نام «خداي خوب مانهاتان »؛ موضوع نمايشنامه عشق است، اما از آن جايي كه اين عشق، عشقي كم اهميت و بي محتواست نويسنده با زباني ساده و سطحي آن را به نگارش درآورده است. مثلاً اگر او با يك زبان پيچيده و دشوار به سراغ اين موضوع مي رفت خواه ناخواه اين نمايشنامه موفقيت فعلي را نداشت:
از خاك به خواب پا گذاشتم
در نور خفتم
اما، اين جا گياه عطرآگيني نمي رويد
و هيچ پرنده اي، آوازش را در چشمه ها نمي شويد. (اينگه بورگ باخمان)
زبان فرصتي براي متجلي شدن ادبيات است و شاعر يا نويسنده بايد از آن به عنوان يك نقش ادبي بهره بگيرد نه نقش دگرگون ساز و نابودكننده.
استفاده از ساخت هاي نحوي كه پيشنهاددهنده ی آن نوام چامسكي معروف است بي شك به ساختار يك متن قدرت مي بخشد، اما افراط و تفريط در آن موجب زيان مي شود. با استفاده از ساخت هاي نحوي مي توان متن را از يكنواختي و كسالت درآورد به شرط اين كه سوژه ی ما «كسالت و يكنواختي » نباشد وگرنه واقعيت گريزي شعر، شعرگريزي مردم را رقم مي زند:
قصيده ها را مخوان پسرم!
ساعات حركت قطارها را مطالعه كن
آنها دقيق ترند، نقشه هاي دريايي را باز كن... (هانس ماگنوس انتسنزبرگر)
چامسكي در ابتدا به يك زبان رسمي در ادبيات مي انديشید. او مي خواست با استفاده از امكان حركت دهان، زبان خاصي را ـ كه حتماً هم بار اين زبان بر دوش واج ها و اصوات بود ـ ابداع كند اما هر چه تلاش كرد به نتيجه خوشايندي دست نيافت. سرانجام باتوجه به ساختار جملات ملت ها و قوم ها تصميم گرفت براي درك بهتر يك متن توسط مخاطب ـ اهل هر كجا باشد ـ استفاده از ساخت هاي نحوي را به اهل قلم پيشنهادبدهد. پيشنهادبدي نبود و اهل قلم از اين پيشنهاد او استقبال كردند.
وقتي از منظر آسيب شناسي به مقوله ی شعر نگاه مي كنيم نمي توانيم نقش منتقدان را در پيشرفت يا پسرفت شعر ناديده بگيريم. اگر نقد منتقد علمي و فني باشد، خواه ناخواه به اعتلاي شعر كمك مي كند. مثلا ً اگر «ازرا پاند»ي وجود نداشت مسلماً ما از داشتن مجموعه شعر «سرزمين هرز» محروم بوديم. او با اعمال انتقادات خود به اين مجموعه كه سروده ی تي اس اليوت است آن را در رديف كتاب هاي معتبر جهان قرارداد. اما متأسفانه هميشه اين طور نبوده، خيلي وقت ها نقد منتقدين نه تنهاموجب به بارنشستن درخت ادبيات نشده بلكه موجب ريشه كن كردن آن نيز شده است . دراين خصوص مي توان مثال هاي زيادي آورد. خيلي از منتقدين را من وشما مي شناسيم كه خيلي راحت ديگران را حذف مي كنند .نقد دركشور ما بيشتر يا براساس ذوق وسليقه است يا براساس پارامترهاي رنگ باخته ی دهه چهل. اين جا عموماً به جاي آن كه منتقدين ـ به غير از استثناها ـ به شاعر اعتبار ببخشند، شاعران به آن ها اعتبار مي بخشند. در طول تاريخ ادبيات ما به جز يكي دومورد آن هم خيلي كمرنگ منتقدي سراغ نداريم كه موجب مشهورشدن يك شاعر شود، يعني با نقدهايش او را از گمنامي به شهرت برسانند. منتقدين ما عموماً به سراغ نويسنده ها وشاعران صاحب نام مي روند تا بلكه ازاين طريق نامي براي خود دست وپا كنند. از ديگر عناصري كه در منظر آسيب شناسي جلب توجه مي كنند، عناصر آهنگ وتصوير است . آهنگين بودن متن وهارموني كلمات نقش اساسي دريك شعر ايفا مي كنند، اگر بين آهنگ ومحتوا هماهنگي صورت بگيرد شعر مثل نقش برسنگ در اذهان عمومي باقي مي ماند:
روزي
خواهم آمد وپيامي خواهم آورد

پاي هرپنجره اي ، شعري خواهم خواند
هركلاغي را ، كاجي خواهم داد...
(سهراب سپهري )
اگر شعر از لحاظ آهنگ بلنگد نتيجه ، معكوس خواهد بود. يا به دل نخواهد نشست و يا كميك جلوه خواهد كرد. گلچين گيلاني شعري دارد كه در سوگ يكي از نزديكانش سروده است . از آن جا كه وزن اين شعر در بحر «رجز» است بيشتر آن كه آدم را به سكوت و همدردي وا دار سازد به سمت رقص وشادي سوق مي دهد. بيشتر شاعراني كه شعر سپيد مي گويند متأسفانه با مقوله وزن وآهنگ آشنايي چنداني ندارند، در نتيجه شعرشان بيشتر به نثر شبيه است تا شعر. حتي در استفاده از هارموني كلمات ناپخته عمل مي كنند. حالا سراغ تصوير در شعر مي رويم. تصوير در شعر حكم ماه درآسمان وآب درچشمه را دارد و شعر بي تصوير يعني آسماني سياه وچشمه اي بي آب. و همين طور به ياد آوريم سخن معروف يكي از منتقدان و اديبان صاحب نام را كه اگر شاعري چهره معشوق را به ماه تشبيه كند شاهكار خلق كرده است اما اگر نفر دوم اين كار را بكند نه تنها شاعر نيست بلكه مقلدي ست بيمار. شاعران سرشناس ونامدار بيشتر شهرتشان به خاطر كشف وشهود آن ها در جهان و پيرامون است نه زبان بازي ها و… واين موضوع اهميت تصوير را به ما گوشزد مي كند:
همه مي دانند
ما به خواب سرد وساكت سيمرغان، ره يافته ايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا كرديم
در نگاه شرم آگين گلي گمنام
و بقا را در يك لحظه ی نامحدود
كه دو خورشيد به هم خيره شدند.

*********************

نویسنده : رسول یونان