نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: تمنای دل |حمیرا رضاییان |تایپ

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #29
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض


    12

    ظهر طبق قراری که سعید و وفا قبلا با هم هماهنگ کرده بودن بدون این که انیس خانم رو از ماجرا مطلع کنند به بهونه ی خرید با هم از خونه خارج شدند. مسجد نزدیک خونه بود و برای همین نیم ساعت بیشتر وقتشون رو نگرفت و بعد از این که حاج آقا ارشادی خطبه ی صیغه ی محرمیت رو بینشون جاری کرد سعید وفا رو به خونه برگردوند. در بین راه هر دو ساکت و تو فکر بودند. هر کدوم تو تفکرات و ذهنیات خودش غرق بود و بیشتر به عواقب این کارشون فکر می کردن. جلوی در خونه وفا از ماشین پیاده شد و زودتر از سعید به طرف در رفت. انگار یه جورایی باز هم داشت از او فرار می کرد و می ترسید از این که زیاد باهاش تنها بمونه. هنوز در رو باز نکرده بود که با شنیدن صدای هوتن هر دوشون به طرف ماشین اسپرت و شاسی بلند پشت سرشون برگشتند. هوتن در حالی که از ماشین پیاده می شد عینک آفتابیش رو از چشمش برداشت و با خوشحالی گفت:
    -به به ...سلام، داشتین می رفتین یا بر میگشتین؟
    او در حالی که با دقت به تیپ باکلاس و چهره ی اروپایی هوتن نگاه می کرد جواب داد
    -سلام.
    سعید که کاملا از دیدن غیر منتظره ی هوتن تعجب کرده بود گفت
    ‏- سلام آقا هوتن، چه عجب این طرفا ؟
    ‏هوتن اما با نگاهی دقیق و پر از تحسین به وفا که با مانتوی قرمز تنگ کوتاه و دامن مشکی تنگ و بلند و شال حریر سیاه کاملا مثل مانکن ها زیبا و خوش هیکل شده بود بدون این که چشم از او بر داره به سعید جواب داد:
    ‏- حتما باید خبری باشه، مثلا مهمون حبیب خدا ست آقا سعید، (بعد لبخندی به وفا زد) مگه نه وفا خانم؟
    وفا که از رفتار و حرف های سعید و هوتن چیزی نمی فهمید گفت:
    - بله، حق با شما ست.
    سعید که دیگه نمی تونست حتی یک لحظه هم شاهد رفتار هوتن و نگاه گستاخانه اش به سر تا پای وفا باشه در حالی که از خشم رنگ چهره اش بر افروخته شده بود با کلید در خونه رو باز کرد و با صدای خشم آلودی به او گفت:
    -‏­شما بفرمایین تو، من و آقا هوتن بیرون کار داریم. به انیس خانم بگو برای ناهار منتظرم نباشه.
    او مطیعانه وارد حیاط شد و هم چنان صدای هوتن رو شنید که گفت:
    ‏-چی می گی سعید؟ من اومدم که ناهار رو این جا بخورم. دلم لک زده واسه دستپخت انیس خانم.
    سعید که کاملا منظور هوتن رو از اومدن به اون جا می دونست در حالی که با دست به وفا اشاره می کرد که درو ببنده به هوتن گفت:
    ‏- آلزایمر گرفتی هوتن ؟ دستپخت انیس خانم رو که دیشب کوفت کردی .بیا بریم باهات کار دارم.
    او دیگه منتظر نموند و در حیاط رو بست.
    هوتن که از رفتار توهین آمیز خیلی ناراحت شده بود با گلایه گفت:
    -‏­سعید، تو چت شده؟ این چه طرز رفتاره! من اومدم این جا اون وقت تو بدون این که حتی بهم تعارف خشک و خالی بکنی که بریم تو خونه داری با این فضاحت منو همراه خودت می بری
    سعید قبل از این که سوار ماشین بشه یک لحظه ایستاد و با خشم به هوتن نگاه کرد و گفت:
    ‏-آخه مرد حسابی چرا دروغ می گی ؟ تو اومدی منو ببینی یا وفا رو. مگه من بهت نگفتم که دلم نمی خواد دور و بر وفا بپلکی ها؟
    ‏هوتن که با حرف های سعید جرات بیشتری پیدا کرده بود گفت:
    ‏- آره، اصلا تو راست می گی من اومدم وفا رو ببینم، آخه کجای این کار جرمه؟
    با خشم خودش رو به هوتن رسوند و روبرویش ایستاد و گفت:
    ‏- هوتن، مواظب حرف زدنت باش، نزار قید دوستیمون رو بزنم و هر چی که لایقته بارت کنم.
    ‏هوتن که اصلا قصد عقب نشینی نداشت گفت:
    ‏-یعنی چه؟ ببین آقا سعید، دوست عزیز و خوبم، من عاشق دختر خاله ات شدم،ولی آخه کدوم قانونی می گه که عشق گناهه؟ تو به من بگو که جرم من چیه که این طوری باهام حرف می زنی و می خوای که قید دوستی چندین و چند سالمون رو بزنی؟
    سعید که از اعتراف صریح هوتن نسبت به عاشق شدنش به وفا خون جلوی چشم هاش رو گرفته بود یقه ی بلوز تر و تمیز هوتن رو گرفت و اون رو به دیوار چسبوند و گفت
    -مرتیکه نفهم ...مگه نگفتم مواظب حرف زدنت باش ؟ دهنت باز کردی و هر چی دلت می خواد می گی ؟
    هوتن خشمگین از رفتار نامعقول سعید در حالی که دست های او رو از روی یقه و پیراهنش باز می کرد گفت:
    ‏-سعید حالت بده ها؟ آخه پسر خوب، کجای حرف من بد و نا مربوط بود؟ تو مشکلت چیه .اگه خودت نامزد نداشتی می گفتم شاید دلت گیر وفا ست ولی با اوضاعی که تو داری دلیل این رفتارت چی می تونه باشه خوب به منم بگو بفهمم که دردت چیه ؟


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/