نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 231

موضوع: رمان شهر آشوب- زندگینامه فروغ فرخزاد

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دوباره خواهر و برادر به جان هم افتادند فروغ در حال دویدن روی برفها سر خورد و امیر او را به زیر لگد گرفت توران که حالا به سختی حریفش می شد داد زد:
    - امیر جان کشتیش نزن مادر تو ببخش تو که بزرگتری
    فروغ از این فرصت استفاده کرد و فوراً وارد خانه شد و توران کوشید امیر را آرام کند: امیر جان بچه ست خواهر کوچکترته
    - این بچه ست این ده تای منو میبره لب چشمه تشنه بر می گردونه به قرآن می کشمش
    - - توی در و همسایه آبروم رفت زشته
    - حالا ببین کی گفتم بخدا پوستشو می کنم خیال کرده بابا نیست می تونه هر غلطی دلش بخواد بکنه؟
    - با زبون خوش بگو مادر این کارا چیه تو که پسر دانا و با شعوری هستی
    امیر به قوزپشت که سر تشت رخت نشسته بود اشاره کرد و با عصبانیت گفت:
    - همه فتنه ها زیر سر اونه . اون این نکبت رو شیرش کرد.
    - آخه تو با اون چکار داری مادر؟ اون که سرش به بدبختی های خودشه برو قربونت برم برو ناهارت رو بخور و یک چرت بخواب و بصور نیمه زیرش دست نوازش کشید و زمزمه کرد
    - برو مادر لااقل به فکر من باش میدونی که عصر مهمون غریبه داریم تو رو خدا آبرو ریزی نکنید.
    - امیر پرسید میان واسه پوران
    توران تائید کرد و امیر با حرص گفت:
    - این تحفه رو بدین بره هیکلش قد شتر شده هنوزم
    - هیس برو مادر
    - امیر با صدای بلند که فروغ هم بشنوه گفت: جلوی من آفتابی نشه ها وگرنه میدونم چیکارش کنم................


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/