اینجا زمین است ، ساعت به وقت انسانیت خواب است ، دل عجب موجود سخت جانی است ! هزار بار تنگ میشود ، میشکند ، میسوزد ، میمیرد ! و باز هم میتپد .
.
.
.
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد ! امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی !
.
.
.
جای خالیت را نفس عمیق می کشم ، عطرت از تو باوفاتر است .
.
.
.
سنگهایی که به دیوار فراق تو زدم ، کعبه میشد من اگر خانه بنا می کردم .
.
.
.
از ما که گذشت ! ولی به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن تا از همان اول فکری به حال جای خالیت کند