مه شب مرغ دلم بر سر دیوار تو بود / میپرد از قفس و عاشق دیدار تو بود

خبرت هست که از خوبی خود بی خبری / به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری . . .

.

.

.

عجب رسمی ست رسم آدمیزاد / که دور افتاده را کم میکنند یاد

که دور افتاده حکم مرده دارد / که خاک مرده را کی میبرد باد . . .

.

.

.

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت / زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی / دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت. . .

.

.

.

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار نشود یار کجاست . . . ؟

.

.

.

من تنگ دلم یا که جهان تنگ شده

تیره بصرم یا افق این رنگ شده

گوش من بی حوصله بد میشنود

یا ساز طبیعت خشن آهنگ شده . . .