«چرا بیدارم کردی؟»
صادق خندید و گفت:«دختر نباید تا لنگ ظهر بخوابد. در ضمن مامان تو را دست من سپرده. گفته شقایق خوابالوست، نذار زیاد بخوابد. هر جا می رود تو از او سرپرستی کن. مواظبت از او به عهده ی شماست... خوب من هم دارم از تو مراقبت می کنم.»

شقایق گفت:«مامانم همچین حرفی نزده. مرا دست پدربزرگ سپرده. در ضمن من برای خودم خانمی متشخص و خانم دکتر هستم. بعد ها هم می شوم دکتر متخصص نازایی و ...»

صادق میان حرفش دوید و گفت:«و بازایی.»

«تا دلت بسوزد.»

صادق همانطور که به مبل تکیه داده بود و ادای یک مرد با احساس و عاشق پیشه را در می آورد گفت:« آه ای دختر شهرستانی، وقتم گرانبهاست. دارم برای آینده درخشانم زحمت می کشم تا زندگی دیگران را از بیماری های مختلف نجات بدهم. می خواهم در رشته بی باروری و با باروری مطالعه کنم، مرا تنها بذار.»

شقایق با انگشت اشاره به گوش او زد و گفت:«هنرپیشه هم شدی بی مزه؟»

خواست از در خارج شود که پری وارد شد. شقایق گفت:« پری جان، دیدی این آقا ساروی مرا بیدار کرد.»

پری خندید و گفت:«مردم آزاری کرد، آن هم دختر خوب و مهربانی مثل شما را.»

شقایق رو به صادق شکلک در آورد. او هم خندید. شقایق گفت:«پری بیا توی اتاق من. با این بی ظریفت قهر باش.»

پری با او به اتاقش رفت. شقایق گفت:«مثل این که شما مشغول کار بودید و من هم خواب بودم. صداق و پدربزرگ رفتند محضر و میترا را طلاق دادند؟»

«من هم بودم.»

شقایق با حرص گفت:« این صادق را می کشم.» و با عجله در را باز کرد. پری هم به دنبالش رفت. شقایق وارد اتاق صادق شد. به طرف او حمله کرد. اول کتابش را برداشت و بعد گفت:«دروغگو، تو که گفتی پری خانم نبود.»

صادق خندید و گفت:«حالا من گفتم، تو چرا منو ترشاندی.» و همان طور که دست بر قلبش می گذاشت گفت:«پری خانم، دستت را بیار ببین چطوری ترسیدم.»

شقایق گفت:«بمیر، به من چه... دیگر هم حرفت را باور نمی کنم.»

پدربزرگ وارد اتاق شد و گفت:«معلومه اینجا چه خبره؟»

صادق گفت:«پدربزرگ، شقایق از وقتی سینما نرفته پر و پاچه ی همه را می گیرد.»

شقایق گفت:«به خدا دروغ می گوید.»

پدربزرگ گفت:«صادق تمام این کارها زیر سر توست. دخترم خانم است و کاری به کاری کسی ندارد. رفتی توی اتاقش صدای ضبط را زیاد کردی تا بیدارش کنی، خوب ، کارت خوب نبود.»

شقایق با خونسردی خندید و گفت:« بفرمایید محکوم به اعدام.»

پدربزرگ شقایق را به طرف اتاقش برد. پری هم به اتاق خودش رفت.