سزاوار بوسه
1264240165164210901122112212742118248110116


آهی غریب خیمه زده در صدای تو
« عجّـل وفات » می شنوم در دعای تو
گـیرم نگفته ای که چه شد، با شنیده ها
دارم هلاک می شوم از ماجرای تو
در عاشقی چقدر کم آورده ام عزیز!
حس می کنم نیامده ام پا به پای تو
از من فقط دلی ست که لبریز خون شده
افسوس زخمی است ولی جای جای تو
جز اشک و بوسه مرهم دیگر نداشتم
با عاشقی دوا می سازم برای تو
من زنده ام علیّ ِ تو باشم، فقط همین
بگـذار تا نفس بکشم در هـوای تو
لبخند خسته ات را باور کنم اگر
تکـلیف چیست با غم ِ در چشم های تو؟
خاک حیاط خانه سزاوار بوسه نیست
بر روی آن نباشد اگر ردّ پای تو