نازی جان ،ایشون آقای سهراب ایوانی دوست پدر هستنن .ایشون هم شهره خانم همسرشون هستن .این خانمها هم شیلا خانم وشکیلا خانم دخترهاشون هستن .این خانم هم نازنین همسر بنده .
از آشنایی با شما بسیار خوشوقتم .
ما هم همین طور نازنین خانم .معلومه خیلی خسته این .بهتره بفرمایین بریم .
هنگامی که از سالن خارج شدیم و به سمت ماشین آقای ایوانی حرکت کردیم ،خانم ایوانی گفت :
می بخشین ،ما اصلاً یادمون رفت تبریک بگیم .آقا فرهاد ، نازنین خانم تبریک می گیم .امیدوارم خوشبخت بشین .
تشکر خانم .
امیدوارم ماه عسل بهتون خوش بگذره .
حتماً همین طور خواهد بود .
وقتی ماشین به حرکت در آمد ،فرهاد خواست مارا به یک هتل درجه یک ببرند و در مقابل اصرار زیاد آنها برای اینکه مدتی را در منزل آنها اقامت کنیم ،مقاومت کرد .بالاخره آقای ایوانی ما را به یک هتل خوب رساند و گفت که برای شام دنبالمان می آید و حرکت کرد.
وقتی وارد اتاق شدیم از خستگی نمی توانستم بایستم .خودم را روی تخت انداختم تا چند دقیقه استراحت کنم .فرهاد تا مرا دید گفت:
چرا خوابیدی ؟بلند شو .
خیلی خسته شده ام .
بلند شو برو یک دوش بگیر خستگی ات برطرف می شه .
تو برو بعد من می رم .
وقتی او وارد حمام شد ،دوباره روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم .در فکر بودم که الان بقیه دارند چه کار می کنند که فرهاد بالای سرم ظاهر شد و گفت:
تو که باز گرفتی خوابیدی ،بلند شو دیگه .
باشه الان می رم .
زود بیای ها .
چشم .
زیر دوش که ایستاده بودم دلم می خواست ساعتها آنجا باشم تا خستگی ام برطرف شود آاما وقت چندانی نداشتیم .سریع دوش گرفتم و خارج شدم .کت وشلوار مشکی رنگی از داخل چمدان پیدا کردم و پوشیدم و موهایم را که هنوز خیس بودند ،پشت سرم جمع کردم و منتظر نشستم و به فرهاد گفتم :
دیدی چقدر وقت زیاد آوردیم ؟حالا ههی عجله کن .
الان بهتره که آماده نشستیم .
مگه یک حمام کردن و لباس پوشیدن چقدر طول می کشه ؟
راستی نازی یادم باشه برنامه هایی رو که برای این چند روز ترتیب داده ام نشونت بدم که اگه خوب نباشه عوضش کنیم .
ببینم این هم جزو همون سورپریزته؟
خوب آره ،چطور مگه ؟
هیچی ،همون طوری پرسیدم .
احساس می کنم تو از این کار من خوشت نیومده .
اتفاقاً خیلی هم خوشم اومده .اگر این طوری فکر می کنی باد بگم سخت در اشتباهی .
برای اینکه بحث عوض شود گفتم :
فرهاد می شه راجع به خانواده ایوانی برام صحبت کنی ؟
راجع به چیشون بگم ؟
چطوری با هم آشنا شدین ؟چند ساله دوست هستین ؟
پدر وآقای ایوانی از دوستان خیلی قدیمی هستن .چند سال پیش آقای ایوانی و خانواده اش برای زندگی به اینجا اومدن و موندگار شدن و ما هنوز هم با اونا ارتباط داریم .
همین دوتا بچه رو دارن ؟
آره .بزرگه شیلاست و کوچیکه شکیلا .
ازدواج کرده ان ؟
تا اونجایی که من می دونم نه .مجردن .
اینجا چه کار می کنن؟
زندگی .
نه ،منظورم اینه که کارشون چیه ؟
شیلا توی شرکت پدرشه مثل تو .شکیلا هم فکر می کنم کاری نداشته باشه .توی خونه اس .
پس اگر این طور باشه بزرگه فعال تره .
همین طوره .
خواستم سوال دیگری بپرسم که تلفن زنگ زد .فرهاد برای پاسخ دادن بلند شد و وقتی مکالمه تمام شد گفت :
نازی بلند شو ،از اطلاعات بود .گفتند آقای ایوانی اومده .پاشو ،زود باش .
خیلی خوب ،حالا چرا این قدر عجله می کنی ؟صبر کن کیفم رو بردارم .
زود باش .
اومدم ،بریم .حالا هیچ کس ندونه فکر می کنه نخست وزیر منتظرته .
چیزی نمی خوای ؟ در رو ببندم ؟
نه ببند.
وقتی از هتل خارج شدیم ،آقای ایوانی منتظر ما ایستاده بود .فرهاد از اینکه او کمی معطل شده بود عذر خواست و بعد همگی سوار ماشین شدیم و به سمت رستورانی حرکت کردیم .
شب اول را با آنها گذراندیم و نیمه های شب بود که به هتل برگشتیم .هنگام خواب به فرهاد گفتم :
فرهاد جان ،یادت باشه فردا با تهران تماس بگیریم و اطلاع بدیم که رسیدیم .
باشه .حالا دیر نمی شه .
دیرم شده .همین امشب باید زنگ می زدیم .نگران می شن .
مگه با ماشین یا قطار و یا پیاده اومدیم که نگران بشن ؟
با هرچی که اومدیم وظیفه داریم بهشون خبر بدیم که رسیدیم .خواهش می کنم فردا این کار رو بکن .
چشم خانم .
متشکرم ،شب به خیر .
شب به خیر .
***********
صبح قبل از اینکه برای صبحانه پایین برویم ،چون می دانستم بعد از صبحانه از هتل خارج می شویم و تا بعد از ظهر هم نمی آییم به فرهاد گفتم :
تا با تهران تماس نگیری هیچ جا نمیام.
خوب بذار بریم و برگردیم ،بعد زنگ می زنم .
دیر می شه .مگه چقدر طول می کشه ؟تو که برای همه کارهات برنامه ریزی کردی ،خوب این یکی هم توی برنامه ات جا می دادی .
جا دادم ،ولی وقتش الان نبود .
گوشی را برداشتم و دادم دستش وگفتم :
هرچی زودتر بهتر .
امان از دست تو .
حالا شماره رو بگیر .
بعد از اینکه به اطلاعات گفت ،بعد از دقایقی با مامان صحبت کردم و گفتم به خانم کیانی هم اطلاع بدهد که ما رسیده ایم .بعد از قطع تلفن ،فرهاد گفت :
راحت شدی ؟
آره .حالا هر جا بگی باهات میام ،ولی یک شرط داره .
دیگه چه شرطی ؟