قسمت بيستم
توي دلم گفتم دختر هم مال مردم است ببين گذاشته رفته، اما پسر بود حالا بر دل پدر نشسته بود، ببين ما چه جوري با مادرمان سر مي كنيم من، ناصرخان، محسن، هميشه دلم مي خواست بچه ام دختر بشه اما از بي وفائي دختر خمير گير دلم گرفت، بگذار مال ما هم پسر بشه، باز به خودم ميره با وفا مي شه، بدرد بخور ميشه، دختر را چه بكنيم؟ مي گذاره ميره، اما هميشه دلم مي خواد دختر بشه اسمش را هم مي خواهم ستاره بگذارم ستاره كه حسابي سين را بكشم و خوشگلش بكنم.
ياد حرفهاي مادرم افتادم و آن نوه خواهرش، كوكب، يك وجبي، دهنش بوي شير مي دهد مادر مي خواهد ببندد به ريش من بيچاره،
- رحيم تمام كردي؟
- داره تمام مي شه اوستا
- من بروم؟
خنده ام گرفت.
- چرا مي خندي؟ حتماً مي گوئي بودنم هم دردي را دوا نمي كند، نشستم دارم چپق مي كشم.
- نه اوستا همچو حرفي نمي زنم، شما راحت باشيد، من بكار خودم هستم، بسلامت.
- رحيم فردا غروب نمي آيم، تو و مادرت هم زود بيائيد، توي حياط چائي خوردن مزه دارد.
- چشم اوستا خدمت مي رسيم.
اوستا بلند شد استكانها را برداشت رفت توي دكان، داشت لباس هايش را مي پوشيد، من بكار خودم بودم فقط نگران شدم كه اگر فردا اوستا نيايد حتماً مزد مرا هم نمي دهد، نمي دانم مادر چيزي براي جمعه تا شنبه دارد يا نه.
- رحيم اين قاب عكس را ساختي؟
- قاب عكس؟ يك لحظه مكث كردم، قاب عكس اوستا؟ نه والله يادم رفته، وقت هم نكردم، معلوم نيست دنبالش مياد يا نه.
- تو بساز، آمد آمد نيامد هم نيامد، حتماً بچه محله مان بوده و الا بچه محله ديگر تا اينجا نمي تونه بياد، بجاي يكي دو تا بساز چيزي نيست كه.
- باشد اوستا مي سازم، فردا ديگه چوبها را جابجا كردن ندارم كارم را كه تمام كردم مي سازم گفتيد چه اندازه باشد؟
- هر چه ده در بيست، ده در بيست و پنج، ببين كدام شكيل تر مي شه.
اوستا از در دكان بيرون آمد.
- ما رفتيم آقا رحيم، روي ميز مزدت را گذاشتم يادت نره.
- دستتان درد نكنه اوستا، خدا نگهدار.
وقتي كارم تمام شد پائين آمدم.
رفتم توي دكان، پريموس روشن بود، اوستا براي چي خاموشش نكرده بود؟ حتماً گذاشته بود كه من چائي بخورم، پريموس را خاموش كردم، توي كتري يكذره هم آب نمانده بود! به نردبان نگاه كردم مثل اينكه اوستا وراندازش كرده بود چون من به ديوار تكيه داده بودم اما حالا افتاده بود، چه خوب شد اوستا هيچي نگفت كلفتين را آوردم ميخ هاي پايه اول را در آوردم يكي از پايه هاي نردبان را كندم حدود نيم متر مي شود، چوب صاف خوبي بود گذاشتم روي ميز، نردبان را به گوشه تاريك دكان بردم يك جوري در راستاي كف دكان خواباندم كه همينجوري ديگه امكان نداشت اوستا چشمش به آن بيفتد.
لباسم را پوشيدم مزدم را توي جيبم گذاشتم و راهي منزل شدم.
وقتي مزدم را به مادر دادم تعجب كرد.
- اوستا فردا نمياد براي همان امروز مزدم را داد.
- آخه پريروز هم داده بود.
- پريروز؟
- مگر ندادي ظرف خريدم.
- نه مادر آن كه مزدم نبود.
- پس چي بود؟
- مگر برايت نگفتم كه اوستا چوب هاي خشك را ديد ذوق زده شد انعامم داد.
- راست ميگي؟ نه كه گفتي من همش فكر مي كردم تا آخر هفته ديگه مشكل خواهيم داشت دستش درد نكند، خدا از بزرگي كمش نكند.
- راستي مادر فردا شب دست خالي مي رويم؟
- چي بگم والله؟
- مي خواهي باز ده تا تخم مرغ بخرم؟
- تخم مرغ؟ براي اوستا؟
- مي خواهي تخم غاز بخرم.
مادر خنديد.
- رحيم فكر نمي كنم لايق اوستاي تو باشد.
- پس چي بكنيم؟
- قوطي كبريت خالي هم به اندازه ندارم، باز اون رومردمي دارد.
- نميشه قوطي خالي خريد؟
- من تا بحال نشنيدن.
- مردم قوطي خالي هايشان را چكار مي كنند.
- خب مي اندازند سطل آشغال
- آخه چرا؟
- كي مي نشيند پارچه بگيرد؟ اصلاً شايد بلد نباشند
- پس تو چه جوري ياد گرفتي؟ از كي ياد گرفتي؟
- از مادربزرگ خدابيامرز تو، از هر انگشتش يك هنر مي باريد، نمي داني چي بود رحيم، گليم مي بافت، كار سوزن مي كرد، از اينجور كارها مي كرد، رحيم سمنوئي كه اون مي پخت من جاي ديگر هرگز نخوردم عسل بود انگاري يك من عسل قاطي اش مي كرد، يادت هست قبل از مرگ پدر خدا بيامرزت توي محله مي پختيم؟ خيلي هم شيرين مي شد اما اين كجا و آن كجا.
- نگو دهنم آب افتاد.
- مي خواهي خرما بخر ببريم
- خرما؟ ماه رمضان نيست كه مادر؟ تازه چقدر باشد؟ يك كيلو، دو كيلو؟
مادر يه خرده فكر كرد
- رحيم نوبرانه خيار بخر، فصلش كه هست.
پيشنهاد خوبي بود خدا خواسته خودمان هم نوبر مي كرديم تازه مي گفتيم سر راه كه مي آمديم ديديم خريديم، آره اينجوري خوب مي شد، يك كيلو مي خريم دو نفر آدمند، نانخور ديگر ندارند يك كيلو خيار نوبرانه كم خرج هم ندارد لااقل لااقل پنج ريالي مي شود.
صبح ها كه مي رفتم سر كار، هميشه روزگار دكان بازار بسته بود و آنروز با وجود اينكه دنبال خيار بودم البته كه نديدم، عصر اوستا گفته بود دكان را زود تعطيل كنم پس مي شد موقع برگشت دنبال خيار بروم.
اما اگر پيدا نكردم چي؟ جاي بخصوصي كه نداشت گاهگاهي توي كوچه ها صداي فرووشنده هاي دوره گرد بلند مي شد نوبره خياره گل به سر خياره نوبر بهاره