قسمت هجدهم
تا رفت اول پريموس را خاموش كردم، بعد نگاهي به اسكناسي كردم كه روي ميز گذاشته بود ده توماني بود، يعني پول خوبي.
آنروز غروب وقتي چوب ها را مي آوردم توي دكان، ذوق و شوق هر روزي را نداشتم، كارم با پول خريداري شده بود، آن احساس قشنگي كه هر روز داشتم از بين رفته بود، هر روز كارم يك حالت ديگري داشت، بزرگي بود، محبت بود، عشق پدر فرزندي بود، اما امروز باز هم مزدور شده بودم كارگر دكان نجاري بودم، وظيفه بود، كار در برابر مستمري بود. و براي من ديروز بهتر از امروز بود.
ده تومان را دادم به مادرم.
- مادر ظرف و ظروف بخر، همسايه را دعوت كنيم، خيلي دير كرديم.
- خودشان مهمان دارند.
- كيه؟
- خواهر معصوم خانم.
دلم هري ريخت، رنگم پريد، صدايم لرزيد، دستپاچه شدم، صداي قلبم تاپ تاپ بلند شد يعني درگاه الهي باز بود؟ ما چيزي خواستيم و خوا داد؟ نه چك زديم نه چونه عروس آمد تو خونه؟ ديدي؟ مي گويند خدا روزي مرغ كور را توي لانه اش مي رساند، آخ خدا جون متشكر، اگر شكل معصوم باشه محشره، حرف نداره، سازگاره، با زندگي بخور و نمير من مي سازه.
- راستي مادر بالاخره فهميدي ناصرخان چكاره است؟
- انيس خانم مي گويد روكوب كار است.
- آن ديگه چه جور كاري است؟ چي چي گفتي؟
- روكوب كار، من هم روم نشد بپرسم كه يعني چه كار مي كند، گفتم شايد بدش بياد.
- بايد مزد خوبي گرفته باشد
- شايد هم خودش مزد بده است، صاحب كار است.
فكر كردم خدا نكند خودش صاحب كار باشد، در آنصورت خواهر معصوم هم حتماً راضي نمي شود زن من مزد بگير بشود، حتماً دلش مي خواهد شوهرش لااقل مثل ناصرخان باشد.
- پدر و مادر دارد؟
- كي؟ ناصر؟ ناصر كه پدرش رفته زن گرفته، مادرش هم انيس خانم است.
- نه بابا معصومه خانم.
- آهان معصومه خانم؟ نه مادرش خواهر انيس خانم بود كه مرده بعد از مادرش پدرش هم زمين گير شده دو سال بعد اونهم مرده.
خوب شد مثل خودم درد كشيده است، هرچند كه بي مادري بلاست، باشد خودم هم پدرش مي شوم هم مادرش خيلي خوبه، عزيز دردانه نيست، بچه ننه نيست، عزيز بي جهت نيست، سرد و گرم روزگار را چشيده، مثل خودم، اون با من بيشتر جوره تا معصوم با ناصرخان.
- معصوم خانم تافته جدا بافته است، خيلي نازه.
يعني خواهره ناز نيست؟ مادر چي مي خواهد بگويد؟ تافته جدا بافته منظورش چيه؟ باشد من كه توي صورتش نمي خواهم نان بخورم، نجيب باشد، سازگار باشد، همدرد همسر باشد، صورتش را مي بخشم ...
- هر دو سيب اند اما اين كجا و آن كجا.
پس سيب هست منتها حتماً معصوم سيب سرخ است و اين سيب زدر، اما معصوم هم زياد خوشگل نبود هر چند كه خوشگلي اصلاً منات نيست، زن هزار حسن دارد يكي صورت زيباست، آنهم ما نخواستيم، نجيب باشد، خانه دار باشد، قدر زندگي را بداند، بس است، مثل معصوم مهربان باشد، با محبت باشد، همين كافيه، طفل معصوم نه پدر ديده نه مادر، باز من مادر دارم جانم به جان مادر زنده است، باشد اگر عروس خوبي باشد كه حتماً هست مادر من مادرش مي شود، مادر خيلي مهربان است، اينقدر كه مرا دوست دارد حتماً كسي را كه من دوست مي دارم دوست خواهد داشت.
- مثل اينكه از دماغ فيل افتاده.
اي بابا مثل اينكه از حالا مادر شوهري شروع شده، هيچ به دل مادر من ننشسته، حالا اگر جرأت بكنم بگويم، ننه جان وقتي عروست شد درست مي شه، چه مي شود؟ بگويم؟ بگم اصلاً اون هم شام بياد خانه ما، خوبه بياد ببينه وضع و حالمان چطوره، بعد خواستگاري كنيم، درست است كه خانه خواهرش خيلي بزرگتره، اما اگر صبر بكند من هم تا سن ناصرخان، مثل او ميشم، مثل خواهرش برايش زندگي جور مي كنم زن خوب و فرمانبر پارسا كند مرد درويش را پادشاه، زن اگر خوب باشد مرد ترقي مي كندحتماً هم خوب است، حالا ببين حياي دخترانه باعث شده با مادر زياد خوش و بش نكرده مادر بد تعبير كرده، خجالت كشيده مادر فكر كرده خودش را مي گيره، اعيان اشراف نيست كه دماغش پر باد باشد، آنهم بي جهت، دختر بي مادر، دختر بي پدر چرا بايد از دماغ فيل افتاده باشد؟
- ننه جان يك مجمع بشقاب چندتاست؟
- مجمع داريم تا مجمع.
- مي گم يكي بيشتر بخر خواهر معصومه خانم هم بياد.
چشمم سياهي رفت، خيلي جرأت كردم تا اينجا هم پيش رفتم، درست است كه مادر خودش گاهگاهي صحبت زن و عروسي و اينجور چيز ها را مي كند، اما نخواستن راحت تر از خواستن است، من هميشه گفته ام كي مي خواد زن بگيره، كو تا عروسي، اين زن و عروسي گفتن خيلي فرق دارد با اينكه بگوئي مي خوام زن بگيرم مي خوام عروسي بكنم جرأت مي خواد رو مي خواد شجاعت مي خواد يه خرده پر روئي و بي حيايي لازم دارد.
- واه واه رحيم حوصله داري زندگي برايمان نمي ماند دو تا پسر دارد عزازيل
- واااي
- ظهر مي آمدي مي ديدي سه تا كوچه را بهم زده بودند، تا پيش پاي تو، توي كوچه بودند يه عالمه سنگ از جلوي در جمع كرده ام، دو تا ديوانه.
بخشكي شانس.
****************************************
- اوستا رحيم ما اينقدر تعريف شما را كرديم كه عيال هم دلبسته شما شد، امروز كه مي آمدم محكم محكم سپرده كه براي شب جمعه وعده شام بدهيد.
- ما كوچيك شما هستيم اوستا محمود.
- تو پسر مائي، همراه مادرت بيا كه عيالم منتظر ديدن تست.
منزل اوستا را بلد نبودم، در طول اين مدت پيش نيامد كه مثل ارباب قبلي منو به خانه اش بفرستد، از انصاف نبايد گذشت هيچوقت با من مثل پادو رفتار نكرده، آخه خودش هم روزگاري مثل من بوده و حال مرا خوب مي داند اما حاجي فرش فروش از كجا حال مرا مي فهميد؟
- اوستا مي دانم خانه تان «گذر امير» است اما خوب بلد نيستم.
- گذر امير را كه بلدي؟
- تا به حال آنجا نرفته ام اما پرسان پرسان مي شود پيدا كرد.
- آهان وقتي گذر امير رسيدي دو تا دكان چسبيده بهم است يكي عامل قند و شكر است يكي يك بزازي كوچيك، از هر كدام، منزل اوستا محمود را بپرسي نشانت مي دهند، زود بيائيد ها.
- چشم اوستا.
- ضمناً در و پنجره دكان هر دو تايشان را، من ساخته ام خوب نگاه كن.
- حتماً اوستا
مادر به اندازه مهماني سه نفر ظرف و قاشق و ليوان خريده بود، دو تا هم كه داشتيم، مي شد انيس خانم اينها را دعوت كنيم
- مادر خوب شد براي دعوت اوستا هم ظرف داريم.
- رحيم اين خرودن ها پس دادن دارد، پسرجان مي توني برساني؟
- خدا كريم است، خدا مي رساند رحيم خركيه؟
- من از مهماني بدم نمي ياد اما لقمه توي گلويم گير مي كنه وقتي ياد مي آورم كه هر رفتي، آمدي دارد.
- بگذار ما هم مثل آدم هاي ديگر با مردم نشست و برخاستي بكنيم، آدم ببينيم، خدا بزرگ است.
- انشاءالله زن بگيري بالاخره عروس جهازيه دارد يه خرده از بابت اثاث خانه وضعمان روبراه مي شود رو مردمي مي شود.
- كو عروس؟ تو حالا عروس را پيدا كن جهاز هم نياورد بي خيالش، روزي رسان خداست.
- پيدا كردم
- پيدا كردي؟ كجا؟ كيه؟ من ديدم؟
مادر زد زير خنده:
- تو؟ تو كه نگاه نميكني، كجا ديدي؟
- خودت ديدي؟
- آره كه ديدم نوه خواهرم است، البته چهار سال پيش ديدم حتماً حالا بزرگ شده.
- چهار سال پيش؟ من كجا بودم؟
- همان موقع بود كه تو تيمچه فرش فروش ها كار مي كردي، فكر مي كنم همان روز آخر كه رفتي و ديگه بعد از آن نرفتي همانروز.
- چرا بمن نگفتي؟
- تو چنان عصباني بودي كه همه چيز فراموشم شد، تازه چه مي گفتم؟ آنروز كه بفكر زن گرفتن نبوديم.
- چند ساله مي شه؟
- حالا دوازده سيزده بايد باشه.
- دوازده سيزده؟ نه.
- چرا نه؟
-عروسك بازي نمي خوام بكنم كه، شريك درد و غم مي خوام.
- مگر پدرت با من عروسك بازي كرد؟ دختر از نه سالگي يك زن تمام عيار است.
- نه قربان قد و بالايت بروم نسخه زندگي خودت را براي من نپيچ، من نمي خوام رحيم ديگري آواره روزگار كنم، از خودم بزرگتر باشد اشكال ندارد ولي كوچمتر نه.
- هميشه زن كوچكتر از شوهرش بوده.
- بوده كه بوده، غلط بوده، احمقانه بوده، براي همين اينهمه زن بيوه دور و برمان پر شده است. شوهر پير و پاتال مرده زن جوان آواره شده، بچه هاي نيم وجبي سرگردان شدند.
- تو خودت مگر چند سال داري؟
- بيست و يك سال
- خب كوكب را بگير سيزده، چقدر فاصله داريد؟
پس اسمش كوكب است، يك لحظه حالم يك جوري شد كوكب را خيلي قشنگ مي شود نوشت دو تا سركش دارد آخرش را هم تا بخواهي مي شود كش داد، صداي قلم گوش هايم را نواخت، "كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت"، چه مي دانم شايد بخت من همين كوكب باشد، بسته مادرم است حتماً وضع و روزگارشان هم بهتر از ما نيست، اما آخه بچه دوازده ساله؟
- نه مادر خيلي بچه است.
- من مي گم خوبه، دختر كه شوهر بكنه زود بزرگ مي شه، استخوان مي تركاند.
- اگر تو بايد بپسندي و قبول كني خب مبارك اسا.
- نه، تو بايد قبول كني.
- اگه به منه من دوازده ساله نمي خوام.
- دختر ها را از نه سالگي شوهر مي دهند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)