خون من، ایام را بر گردن است


خسته و کاهیده و فرسوده‌ام

هر زمانم، مرگ در پیراهن است


ارزش من، پاره‌دوزی بود و بس

این چنین ارزش، بهیچ ارزیدن است


من نه پیراهن، کفن پوشیده‌ام

این کفن، بر چشم تو پیراهن است


سوزنش صد نیش زد، این خیرگی

دستمزد دست لرزان من است


بر ستمکاران، ستم کمتر رسد

این سزای بردباری کردن است