از شوق که این ناله گرانمایه متاعی است

این شعله ی دل نام دگر سست سماعی است


در معرکه ی عشق زبون شو که درین رزم

هر کس که به صد رنگ شهیدی است شجاعی است


زین باغ مجو بهره که هر میوه که چینند

بی آبی ایام مکیده است و قناعی است


سیماب بود قفل در گوش تو ورنه

صد نغمه ی مستانه طلبکار سماعی است


گوش شنوا جوی که در بزم تامل

بر بستن لب موجب صد گونه صداعی است


تا عشق به بازاد دلم شعله فروشد

هر چیده دکان دوزخ و دال متاعی است


عرفی یکی از جیب برآور سر مستی

این محمل عمر است که بر دوش وداعی است