« ؟ دیگه مصداق نداره
بله من تعهد رو » . جیکوب از این یادآوري خوشش نیامد , درد درون چشم هایش به کینه ي شدیدي می مانست
او با اطمینان از « ! شکستم , قبل از اینکه هیچیش رو باور داشته باشم و مطمئنم که اونا از این کارم با خبر شده ان
حرفش بدون اینکه نگاهش با نگاه خیره ي شرمنده ي من تلاقی کند به پیشانی ام زل زد.
اما اینطوري هم نیست که اونا خلاص شده باشن یا هر چیز دیگه. اشتباه رو که با یه اشتباه دیگه جواب نمی دن »
اونا اگه به خطاي من اعتراض دارن فقط یه راه دارن . همون راهی که اگه اونا پیمان رو بشکنن ما در پیش می گیریم :
« ! حمله , شروع جنگ
طوري گفت که به نظر قریب الوقوع می اومد .
به خود لرزیدم.
« جیک , احتیاجی به اون راه نیست »
« راهش همینه » . دندانهایش را به هم سایید
بعد از اظهارات او سکوت خیلی پرجلوه بنظر اومد.
به محض اینکه کلمات از دهانم خارج شد , پشیمان شدم. « ؟ جیکوب , هیچ وقت منو می بخشی » : نجوا کنان گفتم
نمی خواستم جوابش را بشنوم.
تو دیگه بلاّ نخواهی بود . دوست من وجود نخواهد داشت . کسی براي بخشیدن وجود نخواهد » : او به من گفت
« داشت
« یعنی نه » : پچ پچ کنان گفتم
براي لحظه ي بی پایانی چهره در چهره هم دوختیم .
پس این یه خداحافظیه جیک ؟ »
چرا ؟ ما هنوز چند سالی زمان داریم . تا » . او به سرعت مژه زد , با بیرحمی چهره اش در این غافلگیري ذوب شد
« ؟ وقتمون تموم نشده نمی تونیم دوست بمونیم
« سالها ؟ نه , جیک , نه سالها ...، هفته ها دقیقتره » سرم را تکان دادم و خنده ي خشکی کردم
انتظار چنین واکنشی از او نداشتم .
ناگهان سر پا شد و قوطی سودایی که در دستش بود با صداي بلندي ترکید . سودا به همه جا پاشید و سر تا پاي مرا