جاکوب پوزخندي زد، و ادوارد دوباره در هم رفت .
« ! تمومش کن. هر کاري که داري می کنی ، تمومش کن »
گرچه، این تقصیر خودشه که از خاطره یی که من دارم بهش فکر » : جاکوب ادامه داد « . باشه، اگر تو بخواي »
« . می کنم بدش میاد
من به او چپ چپ نگاه کردم، و او لبخندي شیطنت آمیز به من تحویل داد، انگار کودکی در حین انجام کاري اشتباه
به دام افتاده بود، اما کسی که می دانست قرار نیست تنبیه اش کند .
مدیر داره میاد که ما رو به خاطر تاخیر در حاضر شدن سر کلاسمون بازخواست کنه. بیا بریم » : ادوارد به آرامی گفت
« سر کلاس انگلیسی، اینجوري مشکلی برات پیش نمیاد
یه ذره درسر که عیبی نداره. بزار حدس » جاکوب فقط مرا مخاطب قرار داده بود « ؟ عجب محافظ فداکاري داري، نه »
« ؟ بزنم، تو اجازه نداري تفریح کنی... مگه نه
ادوارد نعره اي زد، و لب هاي کنار رفته اش دندانهایش را نمایان کردند .
گفتم
"خفه شو جیک."
این لحنت رو یادم میاد. ببین، اگر دلت خواست مثل قدیما یه حالی بکنی، باید بیاي به دیدن من ، » : جاکوب خندید« . من هنوزم موتور سیکلتت رو تو گاراج نگه داشتممن باید لطفش را جبران می کردم... « تو که قرار بود اونو بفروشی. تو به چارلی قول دادي »: این خبر من رو گیج کردآخر او یک هفته کامل براي تعمیر موتورها زحمت کشیده بود ، و او مستحق دستمزد بود. چارلی می توانست موتورم رادور بیاندازد و بعد هم آشغال ها را به آتش بکشد .آره ، فکر من همچی کاري رو می کردم. اون مالِ توست، نه من. به هر حال من تا زمانی که دوباره بخواییش »« . نگه اش می دارمنشانه اي کوچک از لبخندي که می شناختمش در کنار لب هایش پدیدار شد.« ... جیک »من فکر کنم قبلا اشتباه می کردم. می دونی، وقتی گفتم » : او قدمی به جلو برداشت، در چهره اش حرارت دیده میشدما نمی تونیم دوست باشیم. شاید بتونیم یِکاریش بکنیم، اگر طرف من باشی،... بیا به دیدنم.
من به روشنی ادوارد را در کنارم احساس می کردم، که هنوز هم دستش به صورت تدافعی در دور من حلقه شده بود. بهصورتش نگاه کردم...آرام بود و درد ناک
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)