نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47

موضوع: عروس سیاهپوش | نسرین ثامنی |

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #33
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    (40)

    چند لحظه همچنان در گوشه ای ایستادم و به آن منظره عجیب نگاه می کردم . آنگاه بدون اینکه کلمه ای بین من و جمشید رد و بدل شود ، دست فرشید را گرفته و از آنجا دور شدم . در حالیکه فرشید همچنان گریه می کرد و از خود بی تابی نشان می داد . و من نیز از بیرحمی زمانه می گریستم . به یاد دوران کودکی خود افتادم ، که هنگامیکه مرا از پدر و مادرم ، جدا نمودند . چنان گریستم . همچون غنچه ای خزان زده ، در شاخسار هستی پژمردم و پر پر گشتم . خداوندا این چه سرنوشت شومی بود که برایمان مقدر فرمودی . این چه ظلمی است که در حق فرزندم روا داشتی . . .

    آنقدر در دل گریستم تا اینکه به منزل رسیدم . فرشید زیبای من ، پس از آن حادثه چند روزی بیمار گشت و در تب شدیدی می سوخت و هذیان می گفت . من نیز کنار بسترش نشسته و اشک می ریختم . در آن لحظات بحرانی به سرانجام کار خود می اندیشیدم که آینده را با این طفل حساس و نازک دل ، چگون سپری نمایم ، و چگونه کمبود پدر را بایش جبران سازم .

    خاطره ای از همان دوران در ذهن خود دارم که هیچگاه از ضمیرم محو نخواهد شد .

    چند ماه پس از اولین برخورد فرشید با پدرش ، یک روز وقتی جهت گردش و خرید از خانه خارج شده بودم ، فرشید نیز همراهم آمد . و شروع نمود به شیطنت و بازیگوشی . و از من تقاضا کرد که برایش اسباب بازی بخرم . مقابل فروشگاه لوازم بچه ایستاده و به عروسکان داخل ویترین چشم دوخته بود . در کنارش توقف نمودم و او با دست ، قطار کوکی زیبایی را که روی ریل حرکت می کرد نشانم داد و خواست که همان را برایش بخرم . و چون آن قطار بسیار طرف توجه او قرار گرفته بود ، پذیرفتم که آن را برایش بخرم . با هم وارد مغازه شدیم و پس از خرید آن ، صاحب فروشگاه بسته را به دستم داد و من هنوز پول آن را نپرداخته بودم که ناگهان متوجه غیبت فرشید گشتم . شتابان به اطرافم نگریستم ، ولی او را نیافتم . با عجله پول اسباب بازی را داده و سراسیمه از مغازه خارج شدم . نمی دانستم او به کجا رفته و چگونه از یک لحظه غفلت من استفاده کرده و از مغازه خارج شده است . همچنان با نگرانی به اطرافم نگاه می کردم ولی او را نمی یافتم . کم مانده بود که از شدت ناراحتی ، ضعف کرده و بیهوش شوم . عقلم به جایی قد نمی داد . هزار فکر نا مربوط و شوم از مغزم گذشت . با خود گفتم ، شاید او پدرش را دیده و جمشید او را از من ربوده است . از این فکر چنان منفعل گشتم که نزدیک بود فریاد بر آورم ، اما به ناگاه نظرم به آن سوی خیابان جلب شد ، آری خود او بود . آنجا با مرد نا شناسی سخن می گفت . با چنان شتابی خود را به آن سوی خیابان رسانیدم که کم مانده بود اتومبیلی مرا زیر بگیرد . صدای ترمز و اعتراض راننده را شنیدم اما بی اعتنا از آن گذشتم و خودم را به فرشید رساندم . به شدت عصبانی بودم اما سعی کردم خونسرد باشم .

    - فرشید ، پسرم اینجا چه می کنی ؟

    قبل از هر چیز ، مرد جوانی که کنارش ایستاده بود لبخندش را به رویم پاشید و گفت :

    - ببخشید خانم ، شما مادر این بچه هستید ؟ !

    - بله آقا . با هم تو مغازه خرید می کردیم که ناگهان او غیبش زد .

    - معذرت می خواهم . حتما خیلی نگران شدید . من داشتم از سمت مقابل به این سوی خیابان می آمدم که ناگهان پسر کوچولوی شما مقابلم ایستاد و فریاد زد ، بابا جون دیگه نمی ذارم از پیش من بری .

    من اول متوجه منظور او نشدم ، بعدا دریافتم که او مرا به جای پدرش اشتباه گرفته است . داشتم با او در این مورد صحبت می کردم که شما رسیدید . نمی دانم چه وجه تشابهی بین من و پدرش وجود دارد که مرا به جای پدرشان عوضی گرفته .

    نگاهی به سر تا پای مرد جوان انداخته و با صدای گرفته ای گفتم :

    - لباستون .

    - بله ؟ !

    - عرض کردم لباستون . شما لباس نظامی به تن دارید . اینطور نیست ، جناب سروان ؟

    - بله درسته ، ولی این چه ربطی به موضوع دارد .

    - پدر بچه من نیز مثل شما یک فرد نظامی بود .


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. کاربر مقابل از M.A.H.S.A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/