مامان در خونه رو باز گذاشته بود وكارگر ها داشتن وسايل رو جمع مي كردن .
سلام.
سلام تو براي چي اومدي؟
خب مي خواستم كمكتون كنم
تو فقط تو دست وپايي .
سلام اقا مهرداد افتاديد تو زحمت
خواهش مي كنم چه زحمتي ؟ مي خاستين وسايلي كه قراره تو انباري بذارن رو مشخص كنيد تا دوباره كاري نشه .
بله مشخص كردم . دخترم برو مادر توي اتاقت ببين چيزي از قلم نيفتاده باشه.
نمي دونم چرا مامان فقط جلوي بقيه با من خوب بود .توي اتاقم كه رفتم اشك توي چشام جمع شد . دلم براي اتاقم تنگ مي شد . وسط اتق روي زمين نشستم . ياد اخرين روزي كه توي اتاقم بودم اشكم را سرازير كرد .
با خاطره ي بد ياز اينجا مي رفتم
ستاره عمو جون گريه مي كني؟
سرم را بلند كردم مامان و مهرداد دم در اتاق بودن . مهرداد دستو پاشو گم كرده بود ديدم اگه كاري نكنم خودشو لو ميده .
چيزيم نيست دلم براي اتاقم تنگ مي شه . و با خنده بلند شدم .
مامان چشماشو خمار كرده بود و نگاهم مي كرد ولي برايم مهم نبود براي همين به روم نياوردم . مهرداد وسايلم را بلند كرد و توي ماشين خودش گذاشت .
نسرين خانم تخت ستاره جون را نياريد ديگه خيلي كهنه شده
خب اونجا چي كار كنه ؟
براش يه نو خريدم .
مامان حتي تشكر هم نكرد . بيشتر وسايل را توي ماشين گذاشتيم فقط تعداد كمي موند كه با يه وانت كارش تمام مي شد . دم خونه مامان با خانم جان احوالپرسي مي كرد مهرداد برگشت تا بقيه ي وسايل رو بياره
حسابي هال شلوغ شده بود . براي همين رفتم تا لباسم رو در بيارم و مشغول كار بشم
نه انگار از يه تخت به رد بوده
ديدم مامان دم در اتاق ايستاده .
من به مهرداد گفتم اينا رو بخره .
تو گفتي منم باور كردم .ادم فكر مي كنه اتاق عروسه .
از حرف مامان خيلي ناراحت شدم اون هميشه خيلي تيزه . بهش اعتنا نكردم . خواستم از اتاق برم بيرون كه جلومو گرفت و گفت : مواظب رفتارت باش . من بازم چيزي نگفتم . دستشو توي سينه ام گذاشت
تا من نبودم اينجا خبري شده ؟
نه هيچي؛ دنبال چي مي گردي؟
هيچي برو
رفتم تا وسايل را توي هال بيارم . حالا مي فهمم كه چرا مهرداد م يگفت تازه مشكل اصلي مياد .
بقيه وسايل هم رسيد . همه به جز خانم جان كمك كردن تا بالاخره خونه سروسامان بگيره . مامان براي انتخاب اتاقش پاشو توي يه كفش كرده بود كه اتق نزديك اتاق منو ورداره . ولي اونجا پر وسيله بود و حالت انباري داشت . ولي اخر خانم جان گفت نزديك اون باشه تا به اونم كمك كنه و مامان قبول كرد ولي از اتق منو مهرداد دور شد .. من خيالم راحت شد .
شب همه خسته و كوفته بعد شام حوابيديم و بقيه كارها موند براي فردا.