فروغ و "فرم وحشی" /محمدحسن نجفی
- جک کرواک در نامهای سخن از "فرم وحشی" (wild form) میگوید. سخن از "چیزی ورای رمان و داستان و ...
کرواک در لابهلای حرفهایش توضیحکی دربارهی چیستی این فرم، فرم وحشی، نیز ارائه میکند: "فرم وحشی تنها فرمی است که تمامی آنچه را که میخواهم بگویم را تاب میآورد. ذهن من برای بیان چیزهایی راجع به هر تصویر و هر یاد و تداعییی میلولد... من شهوتی افسار گسیخته دارم برای بیان هر آنچه که میدانم." ۲- وقتی شعر فروغ، فروغ پختهی دههی چهل، فروغ دو مجموعهی آخر و خاصه آخرین مجموعه - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - ، و خاصهتر، خود قطعهی بلند "ایمان بیاوریم"، را میخوانیم، انگار با مصداقی تمام عیار از آن آرزوی جنونآمیز جک کرواک، آرزوی نهچندان "ادبی" و انسجامگرا و خطی (Linear) و صراط مستقیمی، مواجهیم. روایتی از گسیختگی؛ چراکه "هر آنچه که میدانم"، "هر تصویر و یاد و تداعییی"، زاییدهی و زایندهی گسیختگی است و پارهپارهگی و بیربطی.
۳- نقدهایی که بر بیانسجامی اکثر شعرهای متاخر فروغ، بویژه شعر بلند "ایمان بیاوریم"، وارد کردهاند، از سویی، و دفاعیههایی که از منظر پستمدرنیزم و زیباشناسی پستمدرن سعی داشتهاند فروغ را از اتهام (!؟) گسست و عدم توجه به مسائل استتیک و بهطور کلی از جرم نابخشودنی پراکندهسرایی تبرئه کنند، از سوی دیگر،هر دو واقعیتی را فراموش کردهاند، و آن اینکه راوی، شاعر، انسان، یا هر نامی که بر او بگذاریم، فارغ از هر درس و ترس مکتبی و زیباشناختی و هنری، در لحظه، در "آن"، دارد مینویسد.
مسئلهی بافتار و ساختار تصادفی یا غیرتصادفی، بیبرنامه یا با برنامه، جوششی یا کوششی، از آن مسائل هفتاد من کاغذ است که راه به جایی نمیبرد و هر کسی از ظن خود و از منظر خود حرفی میزند و عملی میکند. آنچه طبیعی و حتا یکجورهایی منطقی است این است که در هم تاباندن "هر تصویر و هر یاد و تداعییی"، خود نوعی فرم، و نه تنها نوعی، بلکه شاید بتوان ادٌعا کرد واقعگراترین نوع و فرم هنری است؛ با این فلسفه، یا با این توجیه، که راوی با ترسیم تصویر رسوب کردهای در ذهن خود - فصل سرد، مثلا - مسیر کلی و حریم کلی متن خود را در ذهن میسازد. از آن پس، دیگر همهچیز را، تصویرها و ایماژها و نمادها و بهطور کلی نشانهها را، به ذهنِ در حالِ خود، به حافظهی پریشان، پریشانشدهی در "آنِ"حاضرِ خود، میسپارد. و طبیعی است که حاصل تداخل و تبادل دو عنصر من و زمان، واتفاقی که این تبادل میسازد، یعنی ایماژ - ایماژی که حتا در شعرِ به ظاهر غیرزبانگرای فروغ، کاملا زبانی و زبانمحور است -، چیزی جز فضای وحشی و چیزی جز وحشتزدگی زیباییشناختی نخواهد بود.
۴- فرم وحشی، اگر "فرم" را در سادهترین و شایعترین معنایش، یعنی شکل و قالب، به کار بریم، یک سلسله تصاویر و حرفها و یادمانهایی است که در لحظه به ذهن راوی هجوم میآورند، و حجمی از معانی درهم فرو رفته یا درهم فرورونده خلق میکنند که تلاش برای منسجم کردن و ربط دادنشان به یکدیگر و ایجاد تصویری یکدست و یکشکل، تلاشی است برای متلاشی کردن آن تلاشی ذاتی و درونی متن - متنی که میتوانست بلندتر و یا کوتاهتر از آنچه که هست باشد؛ و این دستکم برای "فرم وحشی"،برای wild form، عیب محسوب نمیشود - و طبیعی است که چنین تلاشی هم مضحک است و هم البته تراژیک. باری، فروغ ، نه مدرن است، نه پستمدرن، نه رمانتیک، نه پسارمانتیک، نه معناگرا، و نه هیچ ایست و حرکت دیگری. فروغ ، در وهلهی اول و پیش از هر چیز، انسان است. انسانِ با دغدغه و داغِ ابدی هر انسانِ راستینی - داغِ زبان؛ و دغدغهی بیان. فروغ، از این حیث، بکتیترین عرفان را در شعر ما پیگیری کرده و ادامه داده است. این ادامه، کمدییی تراژیک، یا تراژدیی کمیک خلق میکند که در هر زمان و مکانی میتوان خواندش، و در عین دانستن هزارتویش، میتوان نفهمیدش. این نفهمیدن،تنها معنای حسی و اندیشگانی، و به بیان دقیقتر، این نفهمیدن تنها "سبکی تحملناپذیر هستی"ی این متن است. ذن و زبان در همخوابگی با یکدیگر، تنها به این فرم وحشی میرسند که اوجاش همان سبکی است. سبک فروغ،سبکییی اینگونه است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)