مصیبتی که بر سر صادق هدایت آمد در انتظار فروغ فرخزاد است! / فریدون تنکابنی
فروغ فرخ زاد
بدون تردید مرگ فروغ حادثه ای بود ناگهانی و گیج کننده و جبران ناپذیر. اما آن چه من می خواهم بگویم درباره متن این حادثه نیست، بلکه در حاشیه آن است. چرا که درباره اصل حادثه بسیار گفته اند و نوشته اند و باز هم خواهند گفت و خواهند نوشت. آن چه من می خواهم بگویم درباره ی «طرز شیوه و سبک» و نیز «غرض و هدف» این گفتن ها و نوشتن ها و تجلیل کردن ها است. مصیبت و بلایی که بر سر هدایت آمد، اینک در انتظار فروغ است و بر سر راه او کمین کرده است. این مصیبت سخن گفتن و بهتر است بگویم هیاهوی دو گروه است: یکی روزنامه های نیمه رسمی و مقامات رسمی و هنرمندان و شاعرانی که از فروغ دل خوشی نداشتند، از او وحشت داشتند، و حال که خیالشان راحت شده است می خواهند او را در دایره ی دید حقیر و تنگ نظرانه ی خود محدود و مقید کنند و از او «موجود مظلومی» بسازند.
همین که فروغ مرد مرده خوری و مرثیه سرایی به مبتذل ترین شکل آن که بی شک مورد تنفر و بی زاری شدید فروغ بود، شروع شد. روزنامه های نیمه رسمی عصر به شیوه همیشگی خود بلافاصله، با شتاب ژورنالیستی شان که رنگی از «هیجان و سوژه داغ و نان و آب دار» دارد، او در صفحه ی حوادث جا دادند، بی آن که بدانند حادثه رانندگی با حادثه مرگ شاعر تفاوت دارد. (در مقابل دفاع احتمالی شان بلافاصله اضافه می کنیم آیا نیما هم در حادثه ی رانندگی در گذشته بود که افتخار جا گرفتن در صفحه حوادث نصیبش شد؟)
بعد یک برنامه ی تلوزیونی مخصوص او اجرا شد با سخنرانی پرسوز و گداز یک شاعره و نقل شعرهایی از او. بیش تر تکیه بر روی «مادر بودن» فروغ بود و مبارزه ی او در راه آزادی زنان. (همینش کم مانده بود که فروغ پرچم آزادی را به دست بگیرد و توی خیابان ها راه بیفتد یا خود را کاندیدای نمایندگی مجلس کند!) جسارت مرا می بخشید، ولی برای من هیچ شکی وجود ندارد که همین خانم شاعر در زندگی فروغ دل پر خونی از او داشته، چرا که از نظر شاعری فرسنگ ها از او عقب است. (اگر بشود این فاصله را با فرسنگ حساب کرد!).
بعد آقای دکتر که عضو انجمن مبارزه با جذام (یا حمایت جذامی ها) است، روضه خوانی مقصلی کرد و ضمن آن گفت: «فروغ در سفری که به تبریز کرد عاشق شد» (سورپریز! بینندگان عزیز منتظرند ببینند فروغ عاشق چه کسی شد) «عاشق یک پسر شش ساله، و حالا که این پسر با از دست دادن فروغ یتیم شده است جا دارد نیکوکاران با اعاناتی که جمع آوری خواهند فرمود...» روضه خوانی به گدایی تبدیل شده بود. باید سپاس گزار باشیم از آقای مبشر که قضیه را زیرکانه رفع و رجوع کردند و گفتند با حقی که از کتاب های فروغ به دست خواهد آمد این کار حتما خواهد شد.
آن چه در همه ی این ها به چشم میخورد و شاید همه نکته ی بی اهمیتی جلوه کرد که کم تر کسی متوجه آن شد، این بود که در همه این مراسم و تشریفات و گفتن ها و نوشتن ها، حتی یک سطر هم از "تولدی دیگر" خوانده و نوشته نشد (به استثنای یکی دو قطعه ناقص در همان صفحه ی حواث کذایی!) از این جا آشکار می شود که حضرات کوشش دارند فروغ را در حد یک مبارز دروغین آزادی زن _نظیر خودشان_ و یک مادر سانتی مانتال که در غم فرزندش آه می کشد و اشک می ریزد، و دست آخر شاعر «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» نگه دارند، شاعری که هنوز در راه شگفتی و کمال قدم نگذاشته بود. اگر آن طور بود که این ها تصور می کنند بدون شک مرگ فروغ تاسف و اندوه کم تری به بار می آورد. تنها این تاسف را که زن جوانی نا بهنگام در گذشته است نه این اندوه مضاعف را به خاطر مرگ یک انسان و از دست رفتن هنرمندی با ارزش. هنرمندی که افق فکرش وسیع تر از آن بود که خودش را در موضوعات عوام فریبی محدود کند. او به آزادی حقیقی همه ی انسان ها، اعم از زن و مرد، می اندیشید، آزادی از ابتذال و بلاهت، آزادی از زندان شکم و لذت های حقیر مادی و جسمانی، و در عین حال ستایش عشق و طبیعت و زندگی. ستایش تن انسان که خود شاهکاری از شاهکارهای خلقت است (معشوق من- با آن تن برهنه بی شرمش...) که همین آن سیل سرزنش و تهمت جا نماز آب کش های عفیف و نجیب را باعث آمد.
اگر فروغ برای پسرش شعر می گفت مثل همه ی هنرمندان واقعی درد همه ی مادران وهمه ی فرزندان را بازگو می کرد، و تنها به شخص خود و پسر خود نظر نداشت، دلیل بارز این مدعا همان که فروغ (به قول آن جناب دکتر) عاشق پسرکی شد و او را چون فرزند خود پرورش داد.
و «تولدی دیگر» را که بخوانید می بینید فروغ وظیفه ی خودش را به عنوان یک شاعر هنرمند، و یک انسان حساس و مسوول و موظف احساس کرده و انجام داده است. حال آن که این دسته اصراری دارند او را در چهارچوب تنگ «زن مبارز» و «شاعر بی پروا و جسور» (یا شاعره ی گناه) محصور و زندانی کنند.
دسته دوم، او را تا عرش اعلا بالا خواهند برد. از او «بتی» خواهند تراشید. درست همان بلایی که بر سر هدایت آوردند، و این چند ضرر بزرگ دارد: یک این که مانع ارزیابی صحیح کارهای فروغ خواهد شد. دیگر آن که واکنش شدیدی در گروهی تنگ نظر ایجاد می کند و آن ها را وادار خواهد کرد (همان گونه که نویسندگان جوان از هدایت تقلید می کردند و ادبیات «بوف کور»ی تا مدت ها رواج تام و تمام داشت) و این تقلید که اکنون هم اکنون هم کم و بیش متداول است- به خود آن ها و در نتیجه به شعر امروز فارسی صدمه خواهد زد.
تردید نیست که فروغ یکی از چهره های درخشان و اصیل شعر امروز است و باز تردیدی نیست که دو نام پروین و فروغ در تاریخ ادبیات معاصر در کنار یکدیگر خواهد درخشید. اما در این نکته هم تردید نیست که فروغ گرچه در راه کمال گام نهده بود و آثار جذاب پر ارزشی آفریده بود، هنوز تا حد کمال راهی_ شاید دودر و دراز- در پیش داشت. قبلا چه کمسی می توانست تصور کند شاعر «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» آن گونه عجیب و باور نکردنی پوست بیندازد و یک بار دیگر -زیبا و جالب و اصیل- متولد شود؟ شاید پس از این بازهم فروغ راه ها و امکانات تازه ای برای شعر خود کشف می کرد و آن را بیش از پیش گسترش می داد و کامل می ساخت. مرگ این امکان را از او باز گرفت و تاسف آورترین جنبه ی مرگ فروغ هم همین است.
خوشه، 7 اسفند 1345، شماره 2