قسمت 10------

با صداي اهسته اي كه بيشتر به پچ پچ مي ماند بيدار شدم . من كي خابم برده بود كه خودم هم متوجه نشده بودم . صداي خانم جان را شنيدم براي همين خودم را به خاب زدم .
براي چي با اين بچه لج مي كنيد شما دو نفر خيلي بچه و كله شقيد .
بايد اين مادر و دختر رو با هم اشتي مي داديد بدتر بينشون رو بهم زدي
خانم جان من كاري نكردم اون اين قدر ستاره رو زده بود كه من دلم براي اون سوخت و با خودم اوردمش .
تو بيجا كردي .
إ خانم جان
همين كه مي گم اين دختر به جز اين مادر كي رو داره . تازه يادت رفته نسرين به خاطر ستاره قيد خونوادش رو تو اين 17 سال زد من خودم با ستاره صحبت مي كنم .
يه جوري بهش نگيد كه دلخور بشه اون خيلي حساسه
من اونو بزرگ كردم
ولي من باهاش زندگي كردم
چي گفتي مهرداد نشنيدم
چيز مهمي نگفتم . ستاره چيزي نخورده . من تا شما نبوديد صورتش رو كمپرس كردم . كاري نداريد من دارم مي رم بيرون چن جا كار دارم .
نه مادر برو به سلامت . ولي من اين دو نفر رو تا فردا اشتي مي دم تو هم خيالت راحت باشه .
خداامهرداد منظورش چي بود با من زندگي كرده . اخه اون كه فقط منو خريد مي برد اونم همه با هم مي رفتيم . چطور من متوجه ي اين نشده بودم كه روي صورتم دستمال سرد گذاشته ؟ هنوزم جاي دست مامان مي سوزه چرا اين جوري شدم ..واي خانم جان داشت مي اومد طرفم براي همين چشمامو بستم .
ستاره دختر قشنگم
خانم جان عادت داشت با موهاي من بازي مي كرد تا من از خاب بيدار شم
پاشو ستاره خانم
يواش چشمامو باز كردم . سلام خانم جان . معلوم بود اونم از اثر سيلي مامان ناراحت شده روشو برگردوند تا من اشكاشو نبينم
پاشو مادر تا منم برات يه چيزي بيارم بخوري .
بلند شد ويك راست توي اشپزخانه رفت . من نشستم سرم خيلي درد مي كرد . سرم را با دو دستم گرفتم .
پاشو عزيزم صورتت رو بشور
من با لبخن جواب مثبت دادم صورتم را شستم و سوپي كه خانم جان برايم اورده بود خوردم . خانمجان فقط فقط نگاهم مي كرد انگار مي خاست چيزي بگويد
- خانم جان مي خايد چيزي بگيد ؟
نه ماد ر حالا سوپت رو بخور بعد باهات حرف مي زنم . مي دونم روي منه پيرزن رو زمين نمي اندازي
خيلي خوشمزه بود ممنونم
نوش جونت .ببين دخترم مامانت خيلي خسته است تو بايد دركش كني . من اونو بيشتر از هر كس ديگه اي مي شناسم . تو نبايد به دل بگيري . مهرداد هم تو رو دوست داره مثل يه پدر براي همين اوردت اينجا كه تو بتوني بهتر فكر مني ولي اگه از من مي پرسي بهتره بري و با مامانت اشتي كني .
خانم جان من با كسي قهر نيستم فقط مي خام يكي جواب سوالهاي منو بده .
چه سوالي مادر؟
اين چه قراريه كه مامان و عمو در موردش حرف مي زنن؟
تو اينو از كجا شنيدي؟
خودم شنيدم
ببين دخترم وقتي پدرت فوت كرد
- چرا فوت كرد
اون مريض بود
مهرداد و بابات خيلي با هم جور بودن . من توي خونه ي مادر بزرگت كار مي كردم مهرداد هم همونجا بزرگ شد با پدرت خيلي جور شد و مثل دو برادر بودن موقعي كه پدرت مرد از مهرداد خاست كه از تو مواظبت كنه و چون مادر بزرگت از ازدواج مادر و پدرت ناراضي بودن . و پدر بزرگ مادرت هم به مادرت گفته بودن بچه رو پرورشگاه بذارن و مادرت موافقت نكرد براي همين هم مادرت پيش ما اومد تا اينكه مهرداد هم درسش روتموم كرد و مادرت اون موقع پاشو توي يه كفش كرد كه از اينجا بره . خودت ديگه بزرگ شده بودي نمي دونم يادت هست يا نه ؟
- نه خانم جان من از خونه يشما زياد يادم نيست بيشتر يادمه روزهايي كه مامان منو پيش شما ميذاشت تا بره سر كار
وتو هميشه نمي خاستي بري
چه روزايي بود اون موقع شما اين خونه رو نداشتين
نه مادر خب تا كجاش گفتم ؟