وقتی که میز را جمع می کردیم ،نانسی با لحنی احتیاط آمیز گفت :
ــ خانم ، ممکن است از شما خواهشی بکنم !
ــ بله نانسی ،حرفت را بزن .
ــ باید مرا ببخشید خانم ،راستش از مدت ها قبل آقای مورینا تصمیم داشتند کریسمس را در کشورشان
بگذرانند و به این دلیل اجازه دادند که من برای گذراندن تعطیلات به هر کجا که می خواهم بروم .
حالا با این شرایط بوجود آمده ممکن است تغییر عقیده داده باشند . می خواستم خواهش کنم شما درباره ی این مطلب تحقیق کنید تا من برنامه ام را طبق دستور ایشان تنظیم کنم .
حرف او و خواسته اش کاملاً منطقی بود اما من ناگهان از کوره دررفتم و با عصبانیت پرخاش کردم :
ــ خجالت آور است نانسی . در چنین شرایطی که همه ی ما باید سعی کنیم تا دکتر مورینا احساس تنهایی نکند ،به میان آوردن موضوع مرخصی و نحوه ی گذراندن تعطیلات ،نهایت خودخواهی است .
یک مستخدم خوب باید قبل از هر چیز وفادار باشد .نانسی از تو انتظار نداشتم تا این حد بی عقلی کنی .حالا برگرد و به کارت برس فکر مرخصی را هم از کله ات بیرون کن .
نزدیک ظهر وقتی به اتاق سانی رفتم تا ببینم به چیزی احتیاج دارد یا نه ،اورا گرفته و عصبی دیدم .کنار تلفن نشسته و با دیدن من ،با ته رنگی از خشونت در صدایش پرسید :
ــ تو سیم تلفن را قطع کردی ؟
ــ من ؟ خوب ...بله ...مرتب از کمبریج و یا بیمارستان تلفن می شد ،فکر کردم صدای زنگ آن باعث تحریک اعصاب و مانع استراحت شما خواهد شد .
با تحکم پرسید :
ــ چطور به راحتی و رفاه من توجه داشتی اما فکر نکردی ممکن است بیمارانم در بیمارستان بوجود من احتیاج داشته باشند ؟
ــ معذرت می خواهم ،من ... چطور بگویم ... شما ساعتها بی خوابی را تحمل کرده اید .این خستگی مانع از حضورتان دراتاق عمل خواهد شد .با وجود ناراحتی و اندوهی که ...
ــ اندوه ؟ مگر چه شده است ؟یک ناراحتی جزئی و چند ساعت بی خوابی که نمی تواند مانعی برای انجام وظیفه ی یک پزشک باشد و بعد با شدت عمل تلفن را روی میز گذاشته و سیم آن را به پریز وصل کرد .
اندیشیدم ،کوهی از غرور، که غم داشت اورا از پا در می آورد ،با این حال حاضر نبود حتی به قسمتی از آن اعتراف کند .
با دلخوری برگشتم که از اتاقش بیرون روم ،اما زنگ تلفن همچون ناقوس مرگ طنین انداخت و زوزه ی شوم آن
مرا در جا میخکوب کرد .
سانی در حالتی ناشی از یک انتظار طاقت فرسا به طرف آن هجوم آورد.با نگرانی به مکالمه ی او گوش دادم و اگرچه از صحبت ها که به زبان خارجی انجام می گرفت چیزی دستگیرم
نمی شد اما از حالتی که چهره اش به نمایش گذاشته بود همه چیز را با تلخی تمام دریافتم .
سانی پس از اینکه گوشی را رها کرد با بهت و حیرت زمزمه کرد :
ــ در آسمان توکیو به هنگام فرود هواپیما ،اخرین نفس ها را کشیده است !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)