اين سوال هزار بار از ذهنم گذشت.
شب جايي براي خوابيدن نبود همگي نشسته خوابيديم.
طاهر خانم چرت ميزد آرامش نداشت.
من جوانتر بودم و زياد عمق فاجعه را درك نميكردم و از اينكه آنجا بودم كمتر ناراحت بودم.
يکي از اون زنها کنارم نشست و پرسيد: به قيافه ات نمياد خلاف باشي اينجا چي كار ميكني؟
با صداي آرام ماجرا را براي اون تعريف كردم.
خيلي عصباني شد و گفت: من جاي تو بودم از اون نامرد انتقام ميگرفتم.
گفتم: من هم ميخواهم انتقام بگيرم ولي دستم از همه جا كوتاهه.
زنه گفت: معلومه كوتاهه تو بايد برگردي خونه شوهرت.
گفتم: عمرا ديگه برنميگردم.
زن گفت: خيلي خنگ هستي تو بايد برگردي و دمار از روزگارش دربياري حس كردم زن زرنگي باشي وقتي گفتي با داشتن بچه درس ميخواندي ازت خوشمم آمد تو ميتواني انتقامت را بگيري.
تو بايد برگردي و با سياست تمام دارايي شوهرت را از دستش در بياري.
برايم جالب بود پرسيدم: چطوري؟
گفت: به راحتي وقتي اون قبول كند تو را برگرداند ناز كن و شرط و شروط بگذار حالا خودت ميداني از طلا و جواهر گرفته تا پول نقد!
بعدا" هم به هر بهانه اي پول بگير و خرج نكن جمع كن اين مرد كه تو گفتي نميشود به اون اعتماد كني عاقبت ندارد.
فكر فردات باش بدون پول ميشوي يكي مثل من و اينها كه ميبيني!!
الان چاره داري از حرفهايي كه زدي فهميدم شوهرت دوستت داره ولي بيغيرته كه راضي شده تو گوشه زندان بيفتي مرد اگر غيرت داشته باشه اجازه نميده اينجا باشي.
حرفهاي زن اثر عميقي در من گذاشت و تصميمم را گرفتم و راه انتقامم را انتخاب كردم.
شنبه اول وقت ما را به دادسرا منتقل كردند.
در راهروي دادسرا نشسته بوديم كه منصور بدون بچه آمد.
پرسيدم: علي كجاست؟
جوابم را نداد.
گريه ام گرفت دلم براي علي تنگ شده بود حتما تمام شب را گريه كرده بود آخه اون بدون من خوابش نميبرد.
پرونده ما را به اتاق قاضي بردند.
چند دقيقه بعد همگي وارد اتاق قاضي شديم.
قاضي مرد قد بلند و قوي هيكلي بود.
ته ريشي داشت و صورتش نشان ميداد مرد مومني است.
قاضي يكي يكي از ما بازجويي كرد و در پرونده نوشت.
منصور به من تهمت زده بود كه همراه سيامك از خانه فرار كردم.
سيامك و مادرش قسم خوردند كه من به آنها پناه آورده ام.
من هم قسم خوردم كه در عين ناچاري به خانه آنها رفته ام.
منصور خيلي پا فشاري كرد.
قاضي كمي عصبي گفت: آقا همه درها را به روي خودتان نبنديد.
اين تهمتي كه شما نسبت به اينها روا داشته ايد بايد ثابت بشود اگر نتواني ثابت كني ميداني چيكارت ميكنند؟
زنداني دارد قبل از هر كاري اول فكر كن بعد عمل كن معلومه شما راهنمايي شديد ولي غلط راهنماييت كردند.
در ضمن با استناد يك تهمت كسي را محكوم نميكنند شما بايد دلايل محكمي ارايه بدهيد به صرف اينكه بين شما و همسرتان دعوا شده و بيرونش كرديد يا قهر كرده و به ناچار به خانه اينها رفته نميشود قضاوت كرد از نظر من دليل شما كافي نيست.
منصور كوتاه آمد و گفت: از اين خانم تعهد بگيرد تا برگردد خونه!
قاضي از من پرسيد: شما ميخواهي برگردي؟
گفتم: نه اين آقا دست بزن داره و من امنيت ندارم.
قاضي گفت: وقتي مايل نيست نميتواني به زور برگرداني.
منصور از شكايتش صرف نظر كرد و از قاضي خواست تا من را راضي كند به خانه برگردم.
با سادگي گفت: ميخواستم تنبيه اش كنم تا قدر زندگيش را بهتر بداند.
قاضي گفت: دوست بودن با همسر بهترين راهه اشتباه كردي و بيراهه رفتي ميداني ممكن بود اين وسط هزار تا اتفاق بد بيفتد؟
منصور پيش قاضي عذر خواهي كرد و از من خواست تا برگردم.
سيامك كه تا آن لحظه سكوت كرده بود گفت: گيتي اين كار را نكن من تا پاي جان ايستاده ام.
قاضي عصباني شد و گفت: جوانهاي ناداني مثل تو هستند كه امنيت خانواده ها را به خطر مي اندازند!
دفعه آخرت باشد به زن كسي اين حرفها را بزني.
سيامك ساكت شد طاهره خانم دست سيامك را گرفت و كشيد و گفت: ولش كن نميبيني شوهرش را دوست دارد بگذار بره پي كارش.
سيامك گفت: پس علي چي ميشود؟
گفتم: اون بچه منصوراست خيالت راحت باشد. سيامك ديگر حرفي نزد.