سيامك گفت: شما هم جاي من بوديد پيگيري ميكرديد.
رئيس گفت: دليلت چيه؟
چرا بايد پي گيري ميكردي؟
سيامك گفت: آخه بچه ام زير دست اين مرد افتاده دلم نميخواست بچه ام بدون من بزرگ بشه.
رئيس خيلي تعجب كرد و گفت: يعني چه؟
مگر اين بچه مال شماست؟
منصور گفت: بچه مال من است.
سيامك گفت: نه اين بچه مال من است، اين بچه درست هفت ماه بعد از عروسي اينها به دنيا آمده.
منصور در حالي كه دستهاش ميلرزيد گفت: دروغه باور نكنيد ما آزمايش ژنتيك داديم علي بچه منه!!
خيلي از حرفهايي كه بين آنها رد و بدل شد خجالت كشيدم.
رئيس كلانتري گفت: شما به جاي اين كه مستقيم با اين خانم صحبت كنيد
ميتوانستيد از طريق قانون به خواسته اتون برسيد.
سيامك گفت: بهترين كسي كه ميداند بچه مال كيست فقط گيتي است.
با خودم گفتم اگر با گيتي حرف بزنم اون واقعيت را به من ميگويد.
همه همسايه ها ميگفتند بچه از منه!!
من هم بايد بچه ام را صاحب بشوم قبول دارم من اشتباه كردم ولي چاره اي نداشم.
سيامك گريه كرد و گفت: مادرم تقصير كاره اون باعث شد من و گيتي از هم جدا بشويم اگر اون ما را حمايت ميكرد هرگز همچين اتفاقي نمي افتاد.
رئيس كلانتري گيج شده بود به سيامك گفت: تو فقط به خاطر گفته هاي همسايه ها آمدي و زندگي اينها را بهم ريختي؟
سيامك گفت: فقط آنها نبودند مادرم هم پشيمان شده و دلش نميخواهد پسرم پيش اين مرد باشد.
رئيس كلانتري رو به منصور گفت: شما در چه حالي اين دو را با هم ديديد؟
منصور گفت: در پارك با هم صحبت ميكردند.
رئيس گفت: پارك يك جاي عمومي است و هر كسي ميتواند با همديگر صحبت كند دليل بر خيانت به شما نميشود.
منصور گفت: به شرطي كه قبلا با هم ارتباط نزديك نداشته باشند نه مثل اين دوتا!!
عصباني شدم و گفتم: به من تهمت نزن من به تو خيانت نكردم فقط با سيامك حرف زدم.
رئيس كاغذي كه دست منصور بود را گرفت و گفت: آقا شما با شكايتت دردسر درست ميكني فرصت ميدهم
تا شما سه تايي حرفهاتون را بزنيد و نتيجه گيري كنيد
از شكايت بجز آبروريزي و صدمه به اين بچه چيزي حاصلتون نميشود.
اين را گفت و علي را برداشت و از اتاق بيرون رفت و به يك سرباز گفت: تا وقتي حرفهاشون تمام نشده كسي را به اتاق راه نده.
من ماندم و منصور و سيامك!
چند دقيقه اي در سكوت گذشت.
سيامك رو به منصور گفت: حالا كه فهميدي گيتي را آزاد كن.
منصور خنده اي كرد و گفت: همانطور كه مي بيني گيتي آنقدر آزاده كه تصميم گرفته همراهت بياد ما ديگر حرفي نداريم.
سيامك از حرف منصور خوشش آمد و گفت: همين امشب گيتي را ميبرم.
منصور گفت: گيتي هنوز زن منه تو همچين غلطي نميكني.
سيامك گفت: خونه تو هم نميتواند برگردد.
منصور گفت: ديدي گفتم شما به من خيانت كرديد!!
سيامك يقه منصور را چسبيد و گفت: مرتيكه ما به تو خيانت نكرديم!
گريه ام گرفته بود.
منصور عصبي گفت: پس زني كه شوهر دارد چطور به خودش اجازه ميدهد به خونه آدمي مثل تو برود؟
گفتم: من نميخواهم به خانه كسي بروم.
سيامك گفت: نه تو بايد از امشب به خانه ما بيايي مادرم منتظر توست.
منصور خنده مسخره آميزي كرد و گفت: برو مادر شوهرت منتظره!!
چشمهام پر شده بود ولي به زور خودم را نگهداشتم.
سيامك گفت: تو به حرفهاي اين گوش نده ميخواهد تو را عصباني كنه.
منصورگفت: ديگه براي من مهم نيست هر كجا ميخواهي برو.
سيامك گفت: برو بچه را بردار برويم.
منصور جلوي در ايستاد و گفت: نميگذارم اون بچه منه. سيامك گفت: هر وقت من و علي آزمايش داديم ميفهمي برو كنار و در را باز كرد و من بيرون رفتم.
رئيس كلانتري بيرون نشسته بود و با علي بازي ميكرد.
به من گفت: حرفهاتون تمام شد؟
تصميم گرفتيد؟
گفتم: نميدانم چي كار كنم.
رئيس گفت: هركاري فكر ميكني درسته انجام بده.
گفتم: من نميدانم چه كاري درست است.
رئيس پرسيد: چند سال داري؟
گفتم: شانزده سال.
رئيس با تاسف سري تكان داد و گفت: خيلي جوان هستي!
منصور و سيامك از اتاق بيرون آمدند سيامك گفت: حاضري برويم.
منصور گفت: ممكن نيست اجازه نميدهم.
رئيس گفت: چي شده؟
سيامك گفت: تا انجام آزمايش و معلوم شدن حقايق گيتي و بچه خانه ما هستند.
رئيس گفت: خوب بريدي و دوختي!!
منصور گفت: من اجازه نميدهم بچه ام حتي يك روز هم از من جدا بشه.
گيتي هر كجا ميخواهد بروه اما علي با من برميگرده خونه.
گفتم: من بدون بچه جايي نميروم.
منصور ضربه آخر را زد و گفت: تو ديگه حق نداري پا به خانه اي من بگذاري.
رئيس عصباني شد و گفت: مرد حسابي اين زن هنوز عقد توست.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)