قسمت نوزدهم
هنوز آخرین کلمات از دهن دکتر بیرون نیامده بود که حالت چهره اش تغییر کرد.
تقریباً با خشونت زنش را از خود دور کرد، خودش را هم کنار کشید،
به من نزدیک نشو، ممکن است آلوده ات کنم،
و بعد در حالی که با مشت های گره کرده به پیشانی خود می کوفت گفت عجب احمقی هستم، عجب احمقی هستم، عجب دکتر ابلهی هستم،
چرا زودتر به فکرم نرسید، تمام شب کنار تو بودم،
بهتر بود در اتاق دفترم می خوابیدم و در راهم می بستم، و شاید حتی این هم کافی نبود،
خواهش می کنم، از این حرف ها نزن، هرچه باید بشود می شود، بیا، بگذار صبحانه بیاورم،
ولم کن، ولم کن،
زنش فریاد زد نه، ولت نمی کنم، چه می خواهی، می خواهی این ور و آن ور سکندری بروی و به مبل و اثاث بخوری تا دفتر تلفن را پیدا کنی و با چشم های نداشته عقب شماره هایی که می خواهی بگردی، من هم خونسرد و بی خیال شاهد این صحنه باشم و تو کوزه ای زیج بنشینم که مبادا آلوده شوم.
با سماجت بازوی شوهرش را گرفت و گفت بیا عشق من.
هنوز اول صبح بود که دکتر فنجان قهوه و نان برشته ای را که زنش برایش آماده کرده بود، خورد،
و ما می توانیم تصور کنیم با چه حالی خورد،
برای سراغ گرفتن افراد پشت میزشان هنوز خیلی زود بود.
منطق و کارآیی حکم می کرد که گزارش او درباره آنچه پیش آمده بود مستقیماً و در اسرع وقت به نظر مقام مسئولی در وزارت بهداری برسد،
اما عقیده اش را خیلی زود عوض کرد چون متوجه شد صرف اینکه خود را پزشک معرفی کند که می خواهد مطلب مهمی را به اطلاع برساند برای قانع کردن کارمند ساده ای که تلفن چی، پس از مدت ها خواهش و تمنا ارتباطشان را برقرار کرده بود کافی نیست.
مردک برای در جریان گذاشتن مافوقش خواهان جزئیات بیشتری بود،
و واضح است که یک دکتر مسؤول حاضر نیست به اولین کارمند جزئی که با او حرف می زند خبر شیوع یک بیماری همه گیر را بدهد و موجب وحشت آنی گردد.
کارمندی که در آن سوی خط بود جواب داد شما می گویی دکتر هستید، اگر مایلید حرفتان را باور کنم، البته باور می کنم،
اما من هم تابع دستوراتی هستم، تا نگویید کارتان چیست اقدام بیشتری نمی توانم بکنم،
محرمانه است،
مطالب محرمانه را که تلفنی نمی گویند، بهتر است خودتان به اینجا بیایید،
نمی توانم از خانه بیرون بروم،
منظورتان این است که ناخوش اید،
مرد کور پس از مکثی جواب داد بله، ناخوش ام.
کارمند من باب متلک گفت پس بهتر است به یک دکتر تلفن کنید، به یک دکتر واقعی،
و سپس با خوشحالی و رضایت از بذله گویی اش گوشی را گذاشت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)