346 و 347
آمریکا واقع در جزیره ی گوام، میدوی و ویک حمله کرده بودند. ژاپنی ها در فوریه 1942 سنگاپور را تصرف کردند و به سرعت به سوی نیویریتین، نیوایرلند و جزایر دریاداری و سلیمان پیشروی نمودند. ژنرال داگلاس مک آرتور مجبور شد از فیلیپین عقب نشینی کند. نیروهای قدرتمند محور به آهستگی جهان را فتح می کردند و سایه های متجاوزان در هر کجا پررنگ و پررنگ تر می شد. کیت می ترسید که تونی به عنوان اسیر جنگی گرفتار و شکنجه شود. او با تمام قدرت و نفوذی که داشت، هیچ کاری غیر از دعا نمی توانست بکند. هر نامه ای که از تونی به دستش می رسید باریکه ای از امید را به دلش می تاباند و نیز نشانه ی آن بود که چند هفته پیش از آن پسرش هنوز زنده بوده است. تونی نوشته بود: "آنها ما را در اینجا در جهالت نگه می دارند. آیا روس ها هنوز به نبرد ادامه می دهند؟ سرباز ژاپنی سبع و بی رحم است، اما قابل احترام است. او از مردن نمی ترسد..."
"اوضاع و احوال در املاک و اراضی تان چطور است مادر؟ آیا کارگران کارخانه واقعا برای دستمزد بیشتر اعتصاب کرده اند؟..."
"قایق های تندرو مسلح به اژدر و مسلسل واقعا اینجا گل کاشته اند. این بر و بچه ها همه قهرمان هستند..."
"مادر تو با خیلی ها آشنا هستی. کاری کن برای ما چندصد تا اف چهار یو یعنی جنگنده های تازه ی نیروی دریایی، بفرستند. دلم برایت تنگ شده است..."
در 7 اوت 1942 متفقین نخستین عملیات تهاجمی خود را در اقیانوس آرام اغاز کردند. ناوگان دریایی ایالات متحده در گودال کانال واقع در جزایر سلیمان مستقر شد، و از آن پس آمریکایی ها به پیشروی ادامه دادند تا جزایری را که ژاپن فتح کرده بود پس بگیرند.
در اروپا، متفقین از یک رشته پیروزی های تقریبا بی وقفه برخوردار شدند. در 6 ژوئن 1944، هجوم متفقین به اروپای غربی با ورود سربازان آمریکایی، انگلیسی و کانادایی به سواحل نرماندی آغاز شد و کی سال بعد در 7 مه 1945 آلمان بدون قید و شرط تسلیم گردید.
در ژاپن، در 6 اوت 1945، یک بمب اتمی با قدرت تخریبی بیش از بیست هزار تن تی.ان.تی روی هیروشیما انداخته شد. سه روز بعد، یک بمب اتمی دیگر شهر ناگازاکی را ویران کرد. در 14 اوت ژاپنی ها تسلیم شدند. جنگ طولانی و خونی سرانجام تمام شده بود.
سه ماه بعد تونی به خانه بازگشت. او و کیت در دارک هاربر در ایوانی مشرف به خلیج، که از بادبان های سفید و زیبای قایق ها منقوط بود، نشسته بودند.
کیت با خود اندیشید، جنگ تونی را عوض کرده است. حالت پختگی تازه ای در چهره ی تونی پدید آمده بود. او سبیل باریکی گذاشته بود و پوست چهره اش آفتاب سوخته و اندامش متناسب شده بود و خوش قیافه به نظر می رسید. اطراف چشمانش چند چین ظریف که قبلا وجود نداشت پیدا شده بود. کیت یقین داشت که سال ها اقامت در آن سوی دریاها به او فرصت تفکر داده است تا در تصمیمیش راجع به عدم ورود به شرکت، تجدید نظر کند.
کیت پرسید: "پسرم حالا چه نقشه هایی برای خودت داری؟"
تونی لبخند زنان گفت: "همان چیزی که قبلا گفته بودم. مادر متاسفانه در کارم وقفه ای پیش آمده. اما اشکالی ندارد. من به پا... پاریس می روم."
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)