338 تا 341
می دهیم و آنها را از ذلت و بدبختی می رهانیم. وقتی در یک جامعه با کشور فقیر و تنگدست کارخانه ای باز می کنیم ، مردم آنجا آنقدر پول به دست می آورند که می توانند مدرسه و کتابخانه و کلیسا بسازند و برای بچه هایشان غذای کافی و پوشاک و امکانات تفریحی فراهم کنند.» کیت به سختی نفس می کشید، از شدت خشم رو به فنا بود:« ما در جاهایی کارخانه احداث می کنیم که مردم گرسنه و بیکار هستند، و به برکت وجود ماست که قادر می شوند خوب زندگی کنند و سرشان را بالا بگیرند. ما به منجیان آنها تبدیل می شویم. دیگر هرگز از تو نشنوم که تجارت بزرگ و قدرت را به باد ریشخند بگیری.»
و تنها چیزی که تونی توانست بگوید این بود:« مُ مُ تاسفم ، ما - ما- مادر.»
و با سرسختی و یکدندگی به خودش گفت ، من می خواهم یک نقاش و هنرمند چیره دست بشوم.
هنگامی که تونی پانزده سال داشت ، کیت به او پشنهاد کرد تعطیلات تابستانی اش را در آفریقای جنوبی بگذراند. تونی هرگز تا آن زمان به آنجا نرفته بود.« تونی ، من حالا می توانم همراه تو به آنجا بیایم ، اما مطمئنم که آنجا را مکانی جالب و خیال انگیز می یابی. من مقدمان سفرت را فراهم خواهم کرد.»
من دِ...دلم می ...خواست تعطیلاتم را در دارک هاربر بگذرانم، ما...مادر.»
کیت با لحنی جدی گفت:« باشد برای تابستان سال آینده . تابستان امسال دوست دارم تو به ژوهانسبورگ بروی.»
کیت موضوع را به دقت برای مدیر شعبۀ ژوهاسنبورگ شرکت شرح داد ، و آنها با هم برنامه سفر و خط سیری برای تونی در نظر گرفتند. قرار بود هر روز تونی به تماشای مکانی خاص برود، تا سفر تا آن جا که ممکن است برایش هیجان انگیز شود، به نحوی که دریابد آینده اش در شرکت تهفته است.
کیت گزارشی روزانه دربارۀ پسرش دریافت می کرد. تونی را به یکی از معادل طلا برده بودند ، و او دو روز را در اراضی الماس خیز گذرانده بود. به گردشی همراه با راهنما در کارخانه های متعلق به کروگر-برنت رفته بود، و یک سفر اکتشافی در کنیا انجام داده بود.
چند روز قبل از آن که تعطیلات تونی به پایان برسد، کیت به مدیر شرکت در ژوهانسورگ تلفن زد: « تونی چه می کند، آیا بهش خوش می گذرد؟»
« اوه ، خانم بلک ول ، به او در اینجا خیلی خوش می گذرد . در واقع امروز صبح از من پرسید که اگر می شود کمی بیشتر اینجا بماند.»
کیت به وجد آمد:« خیلی عالی است! ممنونم.»
هنگامی که تعطیلات تونی به پایان رسید، او با سانهمپتون در انگلستان رفت. در آن جا سوار یک هواپیمای خطوط هوایی پان امریکن به مقصد ایالات متحده شد. کیت هر بار که امکانش فراهم می شد با پان امریکن سفر می کرد و از سفر با خطوط خوایی دیگر لذت نمی برد.
کیت در یک جلسه مهم حاضر نشد، تا هنگامی که پسرش از راه می رسید در پایانه مخصوص خط هواپیمایی پان امریکن در فرودگاه تازه احداث شدۀ لاگاردیا در شهر نیویورک ، به او خیر مقدم بگوید، اشتیاق در چهرۀ زیبای تونی موج می زد.
« عزیزم، بهت خوش گذشت؟»
« ما..مادر ،آفریقای جنوبی یک کشور زیبا و خ..خیال انگیز است. آیا به تو گفتند که مرا با هواپیما به صحرای نامیب بُ...بردند، همان جایی که پدربزرگ آن الماس ها را از پدربزرگ و ...وندرمرو دزدید؟:
کیت حرف او را اصلاح کرد:«او الماس ها را ندزدید، تونی ، فقط حقش را گرفت.»
تونی با تمسخر گفت:« یقینا! ، به هرحال ، من آ...آنجا بودم ، هیچ مه تاریک یا گردبادی که از سمت دریا به ساحل بوزد در کار نبود، اما آنها هَ...هنوز نگهبان و سگ و چیزهای دیگر در آنجا دارند.» تونی پوزخندی زد و افزود: « به من هیچ ن ...نمونه ای ندادند.»
کیت با خوشحالی خندید و گفت: « عزیزم لازم نبود که به تو نمونه بدهند. روزی همۀ آن سنگ های گرانبها مال خودت خواهد بود.»
« پس بهشان بِ...بگو ، به حرف من که گو...گوش ندادند.»
کیت پسرش را محکم بغل کرد :« سفر که بهت خوش گذشت ، نه؟» او واقعاً خشنود بود که تونی از بابت میراثی که به او تعلق خواهد گرفت عاقبت به هیجان آمده بود.
« می دانی از چی بی...بیشتر خوشم آمد؟»
کیت با محبت لبخند زد:« از چی؟»
« از رنگها . من آ...آنجا از خیلی از چشم اندازها و مناظر طبیعی نَ...نقاشی کردم. دلم نمی خواست از آنجا برم. می خواهم به آنجا برگردم و نَ...نقاشی کنم.»
« نقاشی؟» کیت سعی می کرد باز هم مشتاق به نظر برد.« تونی ، این یک کار عالی برای اوقات فراغت است.»
« نه، مادر ، منظورم در اوقات فراغت نیست. من می خواهم نَ...نقاش بشوم. خیلی راجع بهش فکر کرده ام. می خواهم برای تحصیل به پا...پاریس بروم. واقعاً فکر می کنم استعداد نقاشی دارم.»
کیت احساس کرد عضلات چهره و بدنش در هم فشرده شد.« تو که نمی خواهی بقیه عمرت را به نقاشی بگذرانی؟»
« چرا ، اتفاقاً می خواهم همین کار را بکنم ، ما...مادر ، این تنها کاری است که واقعاً به آن ا..اهمیت می دهم.»
و کیت فهمید که بازی را باخته است.
کیت به خود گفت، او حق دارد هر طوری که دوست دارد زندگی کند اما چطور می توانم به او اجازه بدهم که چنین اشتباه بزرگی مرتکب شود؟
در ماه سپتامبر ، قوه تصمیم گیری از دست هر دو خارج شد، زیرا در اروپا جنگ در گرفت.
کیت به تونی گفت:« می خوام تو در مدرسه عالی مدیریت مالی و بازرگانی وارتون ثبت نام کنی. دو سال دیگر اگر هنوز هم بخواهی نقاش بشوی ، من برایت آرزوی موفقیت خواهم کرد و مانع کارت نمی شوم.»
مطمئن بود که تا آن موقع تونی تصمیمش را عوض می کند. این موضوع برایش غیرقابل درک بود که پسرش بخواهد بقیه عمرش را به مالیدن رنگ روی بوم نقاشی سپری کند، در حالی که می توانست رئیس جالب ترین و بزرگ ترین مجتمع های تولیدی جهان بشود. به هر حال ف تونی پسرش بود.
از نظر کیت ، بلک ول، جنگ جهانی دوم یک فرصت مغتنم دیگر بود. از بابت کالاها و مهمات نظامی کمبودهای همه جانبه ای در جهان وجود داشت ، و شرکت کروگر-برنت قادر بود آن کمبودها را برطرف کند. یکی از شعبه های شرکت می توانست تجهیزات نیروهای مسلح تامین کند، در حالی که شاخۀ دیگری نیازهای شهروندان را برطرف می ساخت. کارخانه های شرکت روزی بیست و چهار ساعت کار می کردند.
کیت مطمئن بود که ایالات متحده قادر نخواهد بود بی طرف باقی بماند. رییس جمهوری فرانکلین د....روزولت از مردم دعوت کرده بود که کشورشان را به زرادخانۀ بزرگ دمکراسی مبدل کنند ، و در 11 مارس 1941 لایحه وام و اجاره به کنگره ارائه شد. ناوگان قوای متفقین در اقیانوس اطلس توسط آلمانی ها تهدید می شد. زیر دریایی های آلمانی که خودشان به آن اُبوت می گفتند در حالی که به صورت دسته های هشت تایی حرکت می کردند به تعداد زیادی از کشتی های هم پیمانان حمله کرده و آنها را غرق کرده بودند.
آلمان مصبت و بلایی بود که به نظر می رسید قابل متوقف کردن نباشد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)