زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش



AVINI   42


من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام كه درهر سوراخش كه سر می‌كردی به یك خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.
اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یكی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌كردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است كه در حدود سال‌های45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاش‌كه همه‌اش از انار نقاشی می‌كشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌كردیم با یك حالت خاصی به ما می‌فهماند كه به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بی‌آنكه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه كتاب هایی می‌خواند، معلوم است كه خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.