و حسين در چشم‌ْخانه‌ها با اسب خويش مي‌گردد..

و طرح مقابله را بر صفحه روزگار مي‌كشد.

-فاصله بين خيمه‌ها را كمتر كنيد.

خيمه‌ها در آغوش هم فرو رفتند..

و چون بنايي استوار كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ ..

يكديگر را فشردند..

و حسين و يارانش را به حفر خندق‌هايي در آن سوي خيمه‌ها ديدند

و آنك به خار و خاشاكش آكنده مي‌ساختند..

-تا گذرگاه اسبان نباشد.

-و نبرد در يك جبهه باشد.

نوباوگان حرم،‌اندوهناك، به فرات مي‌نگرند.

بر لبان خشك، رؤياي شبنم مي‌نشيند..

و دوشيزگاني كه قلبشان در آغوش حنجره‌شان آرميده،

خوفناك، به طبل‌هاي قبايل گوش مي‌سپارند..

كه رؤياي غارت و اسارت مي‌بينند..

و كركسان مستانه مي‌چرخند..

هنگامة غريو را، انتظار مي‌كشند..

كركسان صاحب لحظه‌هاي غروبند كه در التهابي ‌افروخته بر هم نشسته است..

و فرات در آن سوي سرشاخه‌هاي خرمابنان،

افروخته، در زبانه‌هاي آتش مي‌سوزد..

چيزي نمانده تا گرد شب فرو پاشيده شود

و سرخي تندش خاكستر گردد..

اينك ديو تاريكي سياه‌ْزاغي را مي‌ماند

كه در دل شبي‌ پاييزي بر سينة شن‌ها سايه ‌انداخته است..

اندوه بينابين خيمه‌ها قدم مي‌زند..

و سايه سترون خويش را مي‌پراكند..

و از همه جا ضجّه و آه بر مي‌خيزد..

و ‌اميدهاي سبز به نظارة رؤياي شيرين زندگاني مي‌نشيند.
حسين به خيمة خواهرش زينب آمد..

بانويي كه پيش از اين خانه‌نشيني پدر و به خاك خفتن برادرش را شاهد بود..

و اينك آمده تا واپسين ياران كساء را پاسبان باشد..

مي‌خواهد با او در همه چيز شريك و دمساز باشد..


مرگ و جاودانه زيستن را با او تقسيم كند..