7
بينابين «عينالتمر» و «قريات» دورادور تك خيمهاي پديدار گرديد..
بيرون آن نيزهاي سر بر آغوش خاك خفته بود
و در جوارش اسبيشيهه كشان ايستاده..
و در داخل مردي تنها..
از كوفه گريخته..
ميخواهد جايي آن دورها خود را از سرنوشتي خوفناك كنار گيرد.
«مردي شتابان از دورترين نقطه جزيره نزد اوامد.»
-چه ميخواهي؟!
-ارمغان پر أرجي برايت آوردهام.
اگر بپذيري،
اينك حسين است كه تو را به ياري خود فراميخواند.
آن مرد در جواب فقط گفت:
-به خدا قسم جز براي اين كه او را نبينم از كوفه بيرون نيامدهام..
گويا تو خبرها را نشنيدهاي..
هواخواهانش او را خوار نمودهاند..
«مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» و مرداني ديگر كشته شدهاند،
و من نيز توان ياريش را ندارم..
و در حالي كه سر به زمين افكنده بود، ادامه داد:
- و خوش نميدارم مرا ببيند يا آن كه رويم در خورشيد نگاهش قرار گيرد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)